والتر بنیامین در مقاله ی تصویرِ پروست می نویسد: " هنگامی که ما هر سپیده از خواب بیدار می شویم، در دستهای خویش، که بیشتر سست و بی حال هستند، چیزی جز حواشی پارچهی زربافتِ زندگی را نمی یابیم، پارچه ای که فراموشی برای ما بافته است." این درماندگی میان زمانِ از دست رفته و زمانِ هنوز نیامده، این تُهیِ میان خاطره ی زیست شده و رویا ( خاطره ای شاید در آینده)، این واماندگی انگاری قصابی است که اکنونِ آدم را توی چرخِ گوشت می ریزد، ریز ریز می کند و می گذارد روی پیشخوانِ بلاتکلیفی. بلاتکلیفی میان حسرت و امید. کجشنبه اما رویدادی واسط است. واسطی میان زمان از دست رفته و زمان نامده، اکنون است. همین اکنون که نگاهتان روی این کلمات سُر می خورد. از این دست هر روز کجشنبه است. رویدادی میانِ پیش و پس. پیش از تکامل (و رشد) و پس از شکل گیری ایده (و نطفه). در کجشنبه ها رویداد به مثابه یک نوزاد است. نوزادی که روزها و شاید سالها در کالبد هنرمند بوده و به مغز و جانِ او لگد زده است، زایش است، زایمان است در حضور دیگران. بنابراین آنچه ارایه می شود نه یک اثر که یک امر و رویداد خواهد بود. لحظه است و عبور. به عبارتی هر کجشنبه روز میلاد کودکی آفتاب سوخته است در کوچه های تهران؛ نه یک اثر پارتیتور شده با کت و شلوار، مزین به نوکتورنهای شوپن، با ریتم قاشق ها و چنگالها به وقتِ شام. کجشنبه ها بر آن است تا مخاطب را دیگری نداند. دیگرانی که رودرروی صحنه می نشینند تا شاهد ارایه و اجرا باشند. بلکه در تلاش است تا خودِ مخاطب در شکل گیری رویداد مشارکت نماید؛ و خود بخشی از واقعه باشد. تلاش میکند تا دیگران مورد خطاب قرار نگیرند که تمامی رویداد یک خطابه باشد، خطابه ای برای همه. نه تقابل هنرمند و دیگران؛ که گرداگردی همگان! یک همرسانی تجربه و کشف. آنچه باعث کوشش در پاگرفتن کجشنبه ها شده فقدانِ بی تخفیفِ "گفت و گو" و " جست و جو" ی این روزهامان است. کند و کاو و کشف؛ بسنده نکردن و رفتن، آزمون و خطا همگی سهمی بزرگ در شکل گیری این پروژه داشته اند. بناست تا هر کجشنبه به گفت و شنُفت بنشینیم. و بماند که اینها همه در مقام نوشتارند و خوب می دانیم به عمل کار برآید نه به نوشتن این قِسم استیتمنت ها و متون. بگذریم.
پیمان قدیمی