در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش کشیدگی عضلات زمان
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:23:22
امکان خرید پایان یافته
۰۵ دی تا ۰۲ بهمن ۱۴۰۰
۲۱:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۵۰,۰۰۰ تومان
بیان آن‌چه که میان ما رخدادی مشترک نیست، شاید هم مقداری سخت و هم ناامیدکننده باشد. اما برای شروعی کورمال کورمال و احتمالا کافی، می‌توانیم دستمان را به این مسئله بند کنیم که ما «خود»مان را از دست داده‌ایم.

مکان

تهران، خیابان وصال شیرازی بالاتر از تقاطع طالقانی، کوچه فرهنگی بهنام، پلاک ۳
تلفن:  ۰۲۱۸۸۹۶۳۹۴۷

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من هیچوقت این صحنه رو یادم نمیره ... آدم هایی که وسط خیابون دست هاشون رو بالا بردن ...
عقربه ها به ما دروغ میگویند ، هیچکدام بار دیگر شروع نمیشوند بلکه کش می آیند ... کش می آیند و ما را در توهمی از شروع دوباره غرق میکنند ، اشتباه نکنید ، ما هیچکدام بازیگر این صحنه نبوده و نیستیم ، جایی هم در اینجا نداشته و نداریم ، ما تنها قربانیانی دیگر از ناکجا آباد بوده که زمان به سخره مان گرفته است.
حالا اگر همه مان جمع هم بشویم ، دست هایمان را رو به آسمان بالا بگیریم ، تجمع کنیم و خود را به در و دیوار بزنیم ، حریف بیرحم ترین دشمن به ظاهر دوست زندگی مان یعنی آن زمان لعنتی که ذره ذره تمام مان را میخواهد که ببلعد ، نخواهیم شد.
بگذارید جور دیگر بگویم ، هیچ چیز بدست نمی آید ، هیچ چیز هم از دست نمیرود ، این درد مشترکی است که روزمرگی هایمان با آن پر شده و عاجزانه ما را به امیدی پر از ناامیدی میکشاند که دائم در حال غرغره کردن کلمات بی سر و ته برایمان است و دست آخر تیر نهایی را به مغزهای گنگ مان شلیک میکند و آن چیزی نیست جز این که ما از دست دادن را بدست می آوریم یا بدست آوردن را از دست میدهیم!
میان صحنه ای که از همان اول ادعای تافته جدابافته بودن نکرده و نام خود را خیابان گذاشته به تماشای کسی ایستاده ایم که خود را بازیگر که نه ، بلکه عابری مثل خودمان معرفی کرده و سعی دارد برای تک تک رهگذران نمایشش داستان زندگی خودشان را تعریف کند. گویی تداعی عینیت «زمان» به شکل عابر وسط خیابان ... دیدن ادامه ›› ما را جذب کرده تا ماجرایی از مرگمان در این تسلسل باطل را ببینیم.
محتوا چیست؟ خرد شدن تک تک استخوان های آدمی میان زمانی که انگار قرار نیست تمام شود و تا ابدالدهر کش می آید و میخندد که خوب عضلات خود را کش داده و ما هم بیشتر در این «از دست دادگی» فرو می رویم.
بازی چطور است؟ بهنام نوذری دوست داشتنی است ، کاریزمای خاصی برای من دارد ، مسلط است و انگار تنها عابری است که برخلاف ما آدم های کنار خیابان میخواهد سعی کند زمان را به بازی بگیرد هرچند خودش تبدیل به آن میشود.
دکور و میزانسن؟ تصورش کنید! چیزی نباید وجود داشته باشد و چیزی به درست هم وجود ندارد. شما مدام در حال از دست دادن هستید.
امتیاز من: ۴ از ۵
زمان کلمه عجیبیست وقتی به معنای “زم” که سردی ست فکر میکنم و به زمین و به همان و همین که گویی سردی که از آن ماست یا سردی قریب که بر آن سواریم زمین است و سردی بعید که افسار ما به دست دارد زمان است.تصور کنید.خاک سرد است،مرگ سرد است،زم سردی است.زمان در قدیم مجازا به معنای مرگ بوده.زمان تو به دست من است به معنای مرگ تو به دست من است بوده.وقتی زمان شروع ساعت ۳ باشد یعنی مرگ شروع برنامه ساعت ۳ است.در همان لحظه که “هست” میشود نیست میشود فعل اتفاق می افتد و اثر است که میماند.تولد یعنی صدور حکم مرگ ،و زندگی کردن که همان زوال است و همان شروع مردن است،چه معنایی میتواند داشته باشد جز “کشیدگی عضلات زمان”؟
هدف از زندگی کردن همین است.اجرای کشیدگی عضلات زمان ، ایستادگی مقابل تمام آن چیزیست که سعی دارد زندگی را به انحراف بکشد و اثر را از بین ببرد.،به دست آوردن مهم است انگار مرگ مهم باشد.اثر یعنی تغییر یعنی روند یعنی کشیدگی.آغاز و انتهای ماهیچه ها مشخص اند ما عضلات را حجم میبخشیم.قوی میکنیم.و این در اثر ضربه نقش دارد.
حیف که داخل تیوال نمی‌شه یه اجراییو ثبت کرد بدون این که بهش ستاره داد. البته هدفم از ستاره ندادن برای این اجرا یا بعضی اجراهای دیگه این نیست ... دیدن ادامه ›› که بد بودن، به معنای کمّی نکردنشونه برام. این کار قبل هر چیز برام تجربۀ جالبی بود. این که حقّ انتخاب اینو داشتم که بشینم یا ایستاده باشم خیلی برام جالب بود. خستگی و کشیدگی عضلات پام در انتها هم همینطور. و این که من ماهیچه‌های ضعیفی دارم و حتّی همون چند ثانیه که دستامونو باز کردیم هم باز باعث شد کشیدگی رو توی عضلات دستم حس کنم. این‌ها تجربه‌های جالبی بودن برام. این فضاسازیش و با جزییات حرف زدن از فضاها رو از این جهت دوست داشتم که اکثر اون جاهایی که ازش حرف زده می‌شد جاهایی بود که روزهای زیادی وجب به وجبشونو راه رفته‌م و از برمشون. یه چیز دیگه هم که باز کارو برام خیلی جالب می‌کرد این بود که به طرز عجیبی اکثر چیزایی که ازش حرف زده می‌شد مثل قضیه خاطرات، همون جاهایی که مشخّصا اشاره می‌شد، دوستی با شایان یا رابطه با پدر، همه‌ش چیزهایی بود که شدیدا توی زندگی این روزهام درگیرشونم و بهشون فکر می‌کنم و خب این خیلی به وجدم می‌اورد وقتی انگار کسی روی صحنه از دغدغۀ شخصیم حرف می‌زد. ماجرای ساعتو خیلی دوست داشتم. کاش بیشتر و عمیق‌تر بهش پرداخته می‌شد. باز یه چیز جالب دیگه این که من این روزها خیلی زیاد به زمان فکر می‌کنم و دقیقا به همین کششی که بین لحظات هست. از اونجایی که خودم فعلا رانندگی نمی‌کنم خیلی پیاده‌روی می‌کنم و بارها شده از کوی دانشگاه‌ها تا کوچۀ شانزدهم‌ها که چهارشنبه‌ها ساعت هفت با قدم‌های من وقتی عجله ندارم یه ربع راهه رو توی یک ساعت برم. طبیعتا شنیدنش از زبان کس دیگه روی صحنه برام دلچسب بود. دوتا انتقاد هم دارم، یکی این که یه کم به نظرم کار انسجام نداشت. متوجّهم که اصل حرف همین واقعا «کشیدگی عضلات زمان» بود امّا یه جوری از هر دری سخنی بود. یه جاهاییم به نظرم بازی یه کم اغراق شده بود. در کل امّا واقعا خوشحالم که این نمایشو دیدم و این اوّلین تجربه‌م از دیدن اجرای مونولوگ بود. خسته نباشین.