بسیار بسیار نمایش فوق العاده و بی نظیری بود
لحظه لحظه ی این نمایش منو با خودش همراه میکرد
هر لحظه یک شگفتی به مخاطب تقدیم میکرد و پس از اجرا کاملا تحت تاثیر گرفته بودم
اگه دوست دارین نقد بشنوین
اصلا در حد نقد نویسی هم نیست متاسفانه
و ویس های بین صحنه بیربط
بازی های بی ارتباط، قدرت نمایی مهارت که چه بسا هیچ ربطی به پیشبرد هدف صحنه نداشتـ...هرچند کل صحنه ها مشخص نیست برای چه هدفی طراحی شده بودن
اگر آزمایش مکان و زمان بود؟ که نه مکان خلاقانه ای داشت
و نه عنصر زمان روی بازیگرها و حرکات و چه و چه تاثیری داشت!
آزمایش نورپردازی یا صداو موسیقی و اوا بود؟ چیزی ندیدم جز نور آبی
آزمایش روایتگری متن بود؟!!! داستان خطی رو هم بی سروته نوشتن
عرض دیگه ای ندارم
وقتتون رو صرف این جور کارگردانهای سردرگمی نکنین و برید خودتون تحقیق و اجرا کنید
شروع نمایش همراه بود با افتادن دو لکه رنگ بر روی بوم ، زرد و سفید ... خاطره و واقعیت ... فاصله و تنهایی .
پرتاب می شویم در خیالی سراسر سفید از خاطرات مرضیه ، انگاری جز آدم ها چیزی مهم نیست ، ارتباط ادم هاست که به جا می ماند و نه اشیا نه دکور و نه .... آدم ها هستند که بر روی آینده هم تاثیر می گذارند
سفیدی کامل صحنه همچون بوم نقاشی دعوتی است به دیدن طراحی خیالی ، داستانی گم شده در ذهن
چیدمان نمایش برای کارگردان همچون کاری بود که نقاشیْ انجام میدهد به این معنا که با شروع نمایش کارگردان با ابزار خود بر صحنه سفید شروع به طراحی از طرحی واحد و منحصر به فرد می کند ... ذره ذره ، صحنه به صحنه ، جز به جز
ما ، تماشاگران ، شاهد لحظه به لحظه واکاوی گذشته ای تلخیم که به کمک بازیگران که نه شخصیت ها بر روی صحنه اجرا می شود
خاکستری اثری است وادار کننده به واکاوی ارتباط و زندگی خود برای آگاهی ، نوعی تراپی برای مایی که رها شده ایم و پر از درد .
دعوتی است به جا برای دیدن این اثر ... باید دید ... باید فکر کرد ... باید لذت برد از تک تک لحظه ها .