در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش کسوف
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:36:25
امکان خرید پایان یافته
۱۶ خرداد تا ۲۰ تیر ۱۳۹۵
۲۱:۰۰  |  ۵۵ دقیقه
بها: ۲۵,۰۰۰ تومان

راه های ارتباطی با تئاتر باران: سایت اینستاگرام کانال تلگرام

گزارش تصویری تیوال از نمایش کسوف / عکاس: سید ضیا الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری تیوال از نمایش کسوف / عکاس: رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› مسعود کیمیایی مهمان نمایش کسوف شد

›› کسوف" به مسعود کیمیایی تقدیم شد

آواها

مکان

خیابان فلسطین، پایین تر از خیابان انقلاب، پلاک ۲۹۲/۱
تلفن:  ۶۶۱۷۶۸۲۵، ۶۶۱۷۶۸۱۲

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یادداشت کیومرث مرادی درباره نمایش کسوف
تیتر : نمایشی سراسر عاشقانه
همیشه از خودم در جهان نمایش می پرسم نمایش شاعرانه چیست؟ شاعرانگی کجاست؟ چطور شاعرانگی در ما شروع می شود! و از دیشب این صدا در گوش من می پیچد: چه گپ زدی؟
شاعرانگی یک نمایش در نگاه هنرمند خالق اثر به سوژه و قصه ایی است که خلق می کند. این شاعرانگی یک اثر نمایشی را به وارستگی متفاوتی می کشاند و به طور مستقیم ابعاد عمیق تری از تماشاگر را تسخیر می کند. این شاعرانگی توام با شخصیت ها و شخصیت پردازی های بدیع، قصه ایی عمیق و متفاوت و ساختار إجرائی خاص است. إبعادی که در همان ابتدای نمایش به طرف ات پرتاپ می شود، جادویی که در همان ابتدا تماشاگران را به سادگی با خود می برد. اتفاقا در این نگاه عمیق و شاعرانه ، خیلی نیازی به کارهای عجیب بر روی صحنه نداری ؛ و چه زیبا این اصل را در نمایش می بینی نمایش به سادگی شما را به درون خود و به عمق قلب خود دعوت می کند و به دور از هر شعار پردازی قصه یک عشق قرن ٢١ را در یک منطقه صفر مرزی به زیبایی به تصویر می کشد.
منطقه ایی که میان جهان شاعرانگی و حقیقت است ، میان جهان عاشقانه امروزی و تنهایی های قرن بیست ... دیدن ادامه ›› و یکمی است.
متنی شاعرانه با کارگردانی هوشمندانه و البته با بازی های عاشقانه ؛ که نمایشی را رقم می زند که من به آن لقب نمایشی شاعرانه می دهم. نمایشی که موفقیت خود را مدیون بازیگران و کارگردانی است که بیشتر از آن که خودنمایی کند در موقعیتی سخت، عمیق و پیچیده ما را قرار می دهند و تو ناگهان خود را مرد افغانی می بینی که سخت عاشق است. مردی تنها به دور از خاک و وطن، اما عاشق.
"کسوف" نمایشی است که من دیشب با أشک و خنده برای عظمت اش که در أوج سادگی بود به پا خواستم و برای دوستانم أیوب گرامی که حالا نگاهش به جهان پخت تَر و تیزبین تَر شده ، حمید جان آذرنگ و بانو نسیم جان ادبی کلاه از سرم برداشتم.

کیومرث مرادى
درست است که لهجه ام بوی رنگ می دهد و گام هایم سر به هوا ،دائم به هوای چشمان ِ شما سُر می خورد ، ولی ... دل ِ ماندنم نیست و پای رفتنم هم لنگ می زند... چه دارهایی برای سربلند کردنم در کمین اند ، غافل از اینکه من سالهاست مُرده ام و در یک جدال نابرابر مرا دفن کرده اند ... حالا همینجا حوالی عطرِ تو چادر میزنم .

درود ... این نمایش با یک نمایشنامه خوب و قصه ای که موجز و تاثیرگذار ، دردی را در بستری از زمان روایت میکند ، به دلمان نشست ؛ بازیها همانطور که انتظار میرفت بسیار پخته بود ، لیک نقش جناب آقاخانی آنطورها که در نویسندگی این اثر پررنگ می نمود در کارگردانی چندان کارا به نظر نمی آمد ؛ طراحی صحنه هم به گمانم میتوانست بسیار بسیار بهتر باشد .
خسته نباشید به این گروه خوب نمایشی .
پر طنین و پر احساس نوشته و فکر و تخیل تان....مانا باشید
۲۰ مرداد ۱۳۹۵
ممنون ، لطف شماست
۲۱ مرداد ۱۳۹۵
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و عرض ادب خدمت دست اندرکاران این کارِ بی مانند و تیوالی های عزیز
مثل همیشه عالی و تاثیرگذار
بازی بی نظیر خانم ادبی و جناب آذرنگ در اوج قدرت سرشار از سادگی و صمیمیت بود ...
فقط دلم میسوزه برای این مردم... برای غربت ... برای تنهایی ... برای بی کسی ... برای جنگ ... برای بی پناهی ... برای مرگ برای مرگ برای مرگ برای مرگ ....

یاد شعر ناب «آخرشاهنامه» از «مهدی اخوان ثالثِ» جان ... دیدن ادامه ›› می افتم :

هان ، کجاست
پایتخت این کج آیین قرن دیوانه ؟
با شبان روشنش چون روز
روزهای تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه
با قلاع سهمگین سخت و ستوارش
با لئیمانه تبسم کردن دروازه هایش ،سرد و بیگانه
هان ، کجاست ؟
پایتخت این دژآیین قرن پر آشوب
قرن شکلک چهر
بر گذشته از مدارماه
لیک بس دور از قرار مهر
قرن خون آشام
قرن وحشتناک تر پیغام
کاندران با فضله ی موهوم مرغ دور پروازی
چار رکن هفت اقلیم خدا را در زمانی بر می آشوبند
هر چه هستی ، هر چه پستی ، هر چه بالایی
سخت می کوبند
پاک می روبند
هان ، کجاست ؟
پایتخت این بی آزرم و بی آیین قرن
کاندران بی گونه ای مهلت
هر شکوفه ی تازه رو بازیچه ی باد است
همچنان که حرمت پیران میوه ی خویش بخشیده
عرصه ی انکار و وهن و غدر و بیداد است
پایتخت اینچنین قرنی
بر کدامین بی نشان قله ست
در کدامین سو ؟
.
.
.
...

و درودِ دوباره بر خانم نسیم ادبی و اشک های واقعیش و حمید آذرنگ و غم پر از غربتش و سپاس از ایوب آقاخانی عزیز ...

درود و بدرود
مهدی حسین مردی این را خواند
کیان، زهرا سوهانی و مهرناز این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید