هرچه که در صحنه حضور داشت، اعم از نورپردازی، استفاده از رنگها، اشیا و لباسها و حتی صدای کوبش پای بازیگران، بیننده را درگیر یک حس به خصوص میکرد. حسی مثل اینکه به جای ایفیژنی قرار گرفته باشی، یک قربانی که کاری از تو ساخته نیست و باید با جریان موجود، تا انتها بری. حضور برخی عناصر از نمایش کرکس جالب بود، شاید امضای کارگردان باشه در دل کار شاید هم سرنخی است به تماشاچی تا به دنیای توی ذهن عوامل که حالا روی صحنه است، بهترورود کنه. حتی وضعیت سالن هم شاید در خدمت همین موضوع (نزدیکی تماشاچی و بازیگرها) بوده اما ناموفق! وضعیت سالن و صندلیهایی که نداره، بیاحترامی است به مخاطب؛ نمیشود هر مکانی رو به زعم خودمون سالن تئاتر کنیم. در مورد سیر داستان باید بگم میان این همه تکلف و پیچیدگی حضور یک عنصر ثابت یا یک نخ تسبیح، بدون اینکه نقشهای دیگری رو در طول نمایش به عهده بگیره، ضروری بود. شاید حضور چنین پری نجاتدهندهای لذت حل معما و فهم بهتر داستان رو به ما هدیه میکرد. هرچند گمان میکنم عوامل هیچ بهایی نمیدن به اینکه بعضی مخاطبان با بیشتر از دو ساعت و نیم تلاش کردن و نفهمیدن! چه خواهند کشید!
آرزوی موفقیت دارم.
چرا خلاصه نداره؟ :(
الان از کجا بفهمیم این همون الکتراست یا همون الکترا نیست؟