در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش در انتظار ماهی سیا متوسط
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 07:49:34
امکان خرید پایان یافته
۰۱ تا ۲۵ مهر ۱۳۹۸
۲۱:۰۰  |  ۱ ساعت و ۵ دقیقه
بها: ۴۰,۰۰۰ تومان
در دل داستان های کوتاه چخوف، به این تیمارستان رسیدم؛ به این ندامتگاه پس از جنگ؛ به فضایی برای ترکیب استیصال شخصیت های جاودانه ی بکت و اشتیاق ماهی سیا به رفتن ... متوسطی که حالا برای خودش مردی شده ... و در فضای ولادیمیر و استراگون نفس می کشد.

گزارش تصویری تیوال از نمایش در انتظار ماهی سیا متوسط / عکاس:‌ رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

تهران، خیابان وصال شیرازی بالاتر از تقاطع طالقانی، کوچه فرهنگی بهنام، پلاک ۳
تلفن:  ۰۲۱۸۸۹۶۳۹۴۷

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
خرید بلیت این نمایش به کارگردانی مزدک میرعابدینی و بازی احمد خیرآبادی، حسین مهدوی سلیمی، احمد آکشته، بابک مولانا، نوشین سرکوبی، حدیثه سادات حسینی، حامد نظامی اصل، شهریار کامکار، نوید نظر، مزدک میرعابدینی همینک آغاز شد.
میترا این را خواند
مزدک میرعابدینی و نشاط این را دوست دارند
"نه در رفتن حرکت بود
نه درماندن سکونی."
"در انتظار ماهی سیا متوسط" کار زیبای مزدک میر عابدینی مخاطب را به عمق وجود خود می برد و آینه پرسش های خود را در برابرآینه وجودی ما می گذارد، ما را به سفری می برد در بی نهایت های درون خودمان! نمایشی عاری از هر گونه کلیشه و شعار که نه روایت "یکی بود، یکی نبود" که در بیان مفاهیم و مضامین عمیق انسانی است در داستانی به شکل لایه های تو در تو و گاه هزارتو شاید!
دنیای تیمارستانی "دیدی و گوگو" و دنیای "ماهی سیا" گویی دو جهان موازی اند که نه با سیاه چاله که با امواج رادیو ... دیدن ادامه ›› و راویانی با بیان شاعرانه خود، سخت به هم مرتبط می شوند و مخاطب را با پرسش عمیقی آشنا می کند. "در تکرار معجزه ای هست" چگونه می شود در تکرار معجزه ای آفرید یا معجزه ای دید. آیا این همان مرز رهایی است. مرز تاریکی اهریمن و روشنایی هورمزد! (1) یاد معلم دوران نوجوانی بخیر که چشمان اش را تنگ می کرد. گویی چیزی در افق می دید و می گفت زندگی "تکرار است و تکرار است و تکرار ..." و چه معجزه ای بزرگتر از زندگی.
آه... بیچاره سیزیف(2)، بیچاره آدمی ... که باید معجزه را از دل تکرار بیرون کشد. "دیدی و گوگو" اما، با خود می گویند که "باید کاری کرد" اما کاری نمی کنند. تنها انتظار می کشند تا معجزه رخ دهد دریغ و صد دریغ که در نشستن و انتظار قرار نیست معجزه ای اتفاق بیافتد، "باید کاری کرد! ...".
ماهی سیا بسیار خسته است، از متوسط بودن خود بسیار خسته است. او با قصه های آلاخینِ پای بسته که خود را بر زمین می کشد و توان رفتن ندارد ولی فکر و روحش دررفتن و رسیدن است، آلاخینی که برای دیگران گوش خراش است و سازَش، سازی است بس ناکوک! می خواهد بزرگ شود و برای بزرگ شدن چه چیز بهتر است از به دریا رسیدن! اکنون آغاز سفر است ... براستی چیزی غم انگیزتر از قطار ایستاده در باران نیست؟ یا انسان منتظر، تنها، و ساکن؟!
"دیدی" در حسرت قصه های ناتمام پدر خویش است و گوگو در گذشته ماسیده. آه...! از زمانی که انسان ها قصه ها را فراموش کنند. آنگاه همچون بوتیماری خواهد شد نشسته و تشنه در کنار دریا، در غم خشکیدن دریا ... تا به مرغ غمخورک بدل گردد! ماهی سیا سفر می کند، ترسانده و تهدید می شود آن هم در جمع بظاهر عاقلان! ترس آنان بیشتر از خود دریاست تا مرغ سقا و صیاد و مرغ ماهیخوار. چرا که دریا آرام نیست چون در خنده دریا خطر هست!
ماهی سیا به دریا می رسد اما ...
آدمیست و آرزوهایش! برای رسیدن به آنها قصه ها می پردازد. قصه ماندن یا رفتن ، بودن یا شدن و ... متوسط ماندن یا بزرگ شدن. گاه قصه های نا تمام و گاه بسان دویدن صیادی در سایه پرنده ای بر روی زمین! (3). گاه بدان دست می یازد و به تلخی اما، در می یابد، آنچه در پی اش بوده است، آنی نیست که عمری را برایش صرف کرده است. ساکنان سرزمین آرزوهایش را می بینید که آنها هم در هراس و رنج و باز در تنهایی های خود، در آرزوی رسیدن به جایی دیگر غوطه ورند و در حسرت سرزمین آرزوهای خود می سوزند. چونان چون کوهی که هر چه از آن دورتر می شوی آرزوها نیز بزرگ و بزرگتر و دست نیافتنی تر می گردند.
براستی آرزوهای آدمی چیست؟ و یا شاید پرسش اساسی تر، بقول استاکر تارکوفسکی این باشد که نهانی ترین آرزوی آدمیان که بازش نمی شناسند(4)، چیست؟ نهانگاهی تاریک در ژرفای عمیق وجود انسان که هویتش، گذشته اش، کودکیش و عشق اش، جا مانده است. انسانِ تنها، درقرن بیست و یکم، انسانِ وامانده، سرگردان، غریب، انسانِ اسیر و هراسناک و... باز هم انسانِ تنها. یادش گرامی آن شاعر بزرگ که در غربت سرد و فسرده، زمانی که آرزوی جامعه آرمانی اش را بر باد دید دلش هوای آفتاب می کرد(5)
آری! ماهی سیا به دریا می رسد. ساکنان غمگین، تنها و با آرزوی رفتن و رسیدن را می بیند و ... نهنگی که "نهنگ تنهاست" (6). او در خود فرو می رود و ندای مهتاب را در هجوم پارازیت ها، گویی نمی شنود که می گوید: "منم سالهاست که دور زمین می چرخم و گاهی نمی دونم چرا ... خیلی مهم نیست اهل کجایی مهم اینه که کجا داری می ری!" و مخاطب دوباره در چالش دیگر مواجه می شود. انتخاب! ما مسئول انتخاب های خود هستیم! ماهی سیا انتخاب می کند در کنج تنهایی بر تخت فسرده نا امیدی بی افتد تا از "تب وهن دق کند" تا خود به "دیدی و گوگوی" دیگر مبدل شود و در دنیای موازی دیگر "گوگو" نشسته و آن سوتر "دیدی" در مخالف جهت او بی آنکه یکدیگر را بیابند به ترتیب می گویند که "باید رفت". انتخابی که "نه در رفتن حرکت بود و نه درماندن سکونی"(7).
و مخاطب، دوباره درگیر این پرسش بزرگ می شود که آیا سفر دیگری نیز هست؟ آیا سفر واقعی سفر به درون خود و دریافتن درون خود نیست چون اقیانوسی ژرف، نا آرام، ناشناخته و با امواج سهمگین! بزرگ شدن در خود و متوسط نماندن؟!
تماشای این نمایش زیبا را نه یکبار که چندین بار برای مخاطبانی که دغدغه آنها نیزچگونه زیستن است توصیه می کنم.


پاورقی ها:
(1) در اساطیر پارسی هنگامی که زوران خدای زمان در طی هزاران سال نیایش می کند که چیزی خلق کند، در دوره ای شک و تردید می کند. از نیایش او هورمزد و از شک او اهریمن پدید می آید. هورمزد یا اهورامزدا در روشنایی و اهریمن در تاریکی.
(2) در اساطیر یونان سیزیف قهرمانی است که بدلیل غرور و خودبزرگ بینی از سوی خدایان محکوم به غلتاندن سنگی بزرگ بر فراز کوه بود. اما سنگ هرگاه به قله می رسید به پایین می غلتید و او محکوم به بارها و بارها انجام این عمل بود.
(3) مولانا: ابلهی صیاد آن سایه شود...
(4) در فیلم استاکر، تارکوفسکی اتاق آرزوهایی معرفی می کند درسرزمین ممنوعه، که نهانی ترین آرزوهایی که در ناخودآگاه ناشناخته وجود آدمی پنهان است را برآورده می سازد. بگونه ای که در انتها، قهرمانان فیلم که ادعای آرزوهای بزرگ برای دنیا داشتند، هیچکدام شهامت وارد شدن به اتاق آرزوها را ندارند، تنها و تنها برای بزرگترین ترس و آنهم ترس از ماهیت وجودی خود!
(5) سیاوش کسرایی: دلم هوای آفتاب می کند...
(6) تنهاترین نهنگ دنیا نهنگی است که صوتی متفاوت از همنوع اش دارد و چون هیچ پاسخی برای نغمه‌های عاشقانه‌اش دریافت نمی‌کند تنها می ماند و تنها و خارج دسته سفر می کند
(7) احمد شاملو
۱۴ مهر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید