«ماخونیک» داستانی است از «محسن فاتحی». روایتگر انسان مستأصلی که در گوری دستکند به مرور خاطرات میپردازد و در این واکاوی، حکایت نسلی را نمایان میکند. نسلی که از سردرگمی به یأس و از یأس به استیصال و درماندگی رسیده است و در گردابی دست و پا میزند که رهایی از آن صعب کاری است. نسلی که ظرفیت درونی خود را در حدی نمیداند که بتواند بر ساختارها چیره شود و به جنگ آنها برود و نهایتا یا گوشۀ انزوا میگیرد و یا ترجیح میدهد به آن نیندیشد.
در خراسان جنوبی و نزدیک بیرجند، روستایی است به نام ماخونیک که مردمانش به کوتاهی قامت آوازه دارند. در رمان، سمبلیسم و نمادگرایی موج میزند. ماخونیک نام قهرمان زن داستان و معشوق چند شخصیت داستان است تا به نوعی نشان دهد زن ایرانی دچار وضعیت نابسامانی شدهاست و اگر رمان هم به همین نام خوانده شده بیانگر وضعیتی است که کوتاهماندگی را بر انسان ایرانی تحمیل می کند.
قسمت کوتاهی از داستان را با هم می خوانیم:
«هنگامه غریبی بود. ماخونیک بر لبه پرتگاه میرقصید و هزار افسوس که شاد و خندان میرقصید. آن روزها چشم جهانی به تو دوخته شده بود ماخو. و تو بیخبر یا بیخیال برای خودت زیر رطوبت نخلها میچمیدی. گذاشته بودی تاریخ به جایت سپر بردارد، تیغ برکشد، خدنگ و ژوبین بیندازد، هزیمت کند، به هزیمت کند، تسلیم شود یا پیروز شود. (چون فضیل عیاض فرمان یافت، اندوه از پشت زمین برخاست.) اندوه من نیز روزی برخواهد خواست؟ جایی که تاریخ در جانی ریشه بدواند، اهلموغ و بعلزبوب و آلبالولو کیستند در میانه؟ هزارها نفر شبیه قطار مورچهها رژه میروند تا تاری از وجود تو را بتنند. آن را خراب کنند، پاره کنند یا بسازند. همه هستند مگر خودت. خودت نیستی مگر پیامد رفتار و کردار دیگران. تاریخ مردمان را اینگونه میکُشد. به صلابه میکشد، بر میکشد یا فرو میبرد. اینگونه اندوه از پشت زمین برمیخیزد.»
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید