در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فیلم خاطرات بندباز
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:56:29
زندگی پدر و پسری با ورود زنی غریبه به خانه‌شان دگرگون می‌شود
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
عرض ادب و احترام دارم
این فیلم منو حیرت زده کرد،
انتخاب بازیگریها بشدت درست و بجا بود،
امیدوارم این راه درستی رو که پیش گرفتید رو همچنان ادامه بدین هنرمندان با اصالت.
نه خوبه، نه بد!
یه وضع متوسط‌الحالی داره!
نه میشه دوستش داشته باشی، نه میشه ازش بدت بیاد😊😊
میخواستم برم سینما ببینمش، اینطوری که گفتین مردد شدم!
۳۰ آبان ۱۴۰۲
بهناز پارسایی
برای جنگل پرتقال 2 بار رفتم سینما 😁
احسنت... درود به شرفتون😊😊🌹🌹👌🏻👌🏻
۰۱ آذر ۱۴۰۲
بهناز پارسایی
میخواستم برم سینما ببینمش، اینطوری که گفتین مردد شدم!
به نظرم از دست ندید
۲۳ آذر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خب همین اول کار بگم که یک بار دیدن این فیلم برای تحلیل کاملش کافی نیست. طبیعی هم هست؛ این فیلم توی دسته هنر و تجربه ست و خیلی از فیلم های این ... دیدن ادامه ›› دسته نیاز به دوباره دیدن دارند. از یک سمت ریتم کند و زمان طولانی فیلم کمی کار رو برای دوباره دیدن سخت میکنه. به هر حال ولی سعی میکنم یه جوری دوباره ببینمش. اولا همیشه روی عناوین فیلم ها کنجکاو باشیم. به شکل عجیبی همیشه دیر این سوال به ذهنم می یاد که چرا این عنوان انتخاب شده. بعضی ها در نگاه اول ساده هستند اما معمولا یک فیلم خوب عنوان قابل تاملی هم داره که در مورد این فیلم هم صدق میکنه. خب تا فیلم رو نبینیم متوجه نمی شیم این عنوان دقیقا قراره به چی اشاره کنه. مفهوم بندباز در طول فیلم آشکار میشه که یعنی چی منظور فیلم از این کلمه. اما کلمه اول عنوان فیلم که خاطرات باشه خیلی برام مبهم می اومد. اما به نظر جواب عجیبی نداره. کلید فهم این کلمه در فهم پلان پایانی فیلم قرار گرفته. پلانی با زبان سینمایی. در سکانس پایانی کاراکتر سعید مولویان سعی می کند بندبازی را یاد بگیرد. او روی پنجه های خود عرض هال خانه را سعی می کند طی کند و چند بار تعادلش را از دست می دهد و حتی زمین می خورد. اما دوباره بر می خیزد. این نما ها را ما در اندازه فول شات می بینیم. وقتی که قرار است نشان داده شود او قرار است واقعا یک بند باز کاربلد بشود نمایی نزدیک به اکستریم از پاهای او را می بینیم که به شکلی هنرمندانه و مثل یک بالرین از زمین کنده شده و روی پنجه قرار می گیرند. اینجا میشود فهمید که کلمه خاطرات اشاره به مسیر بندباز شدن سعید از ابتدا تا این پلان پایانی دارد.رژ روی لب های او هم آدم را یاد جوکر می اندازد و یک جور عصیان را نشان میدهد که تاثیر گرفته از کاراکتر معصومه بیگی(دختر) است مهم ترین سوالی که من باید از تماشای مجدد فیلم بگیرم تغییر شخصیتی سعید از یک کارمند سر به راه به یک بندباز است. مشخصا کاراکتر معصومه عامل متحول کننده اوست اما چگونگی رسیدن به این تحول، یعنی نحوه پرداخت روایت برای رسیدن به این نقطه مهم است. در ابتدا معصومه یک جور پری اساطیری مشاهده میشود. یک کاراکتر بسیار مهربان و آرام که تنها سرپناهی برای زندگی می خواهد. اما هر چه فیلم جلوتر میرود می فهمیم او هم یک انسان است منتهی تصمیمی متفاوت در زندگی خود گرفته و آن عصیان است. عصیانی که کارگردان میخواهد بگوید به حق است. چون بعدا از زبان دوست پسر معصومه رفتار فروشگاه را با آنها می بینیم که هر وقت بخواهد آن ها را بی کار و هر وقت بخواهند جذب می کنند. کاراکتر سعید(پسر) با کاراکتر فرزاد موتمن(پدر) مشکلاتی دارد. پدرسالاری در خانه حاکم است که سعید نمی تواند در مقابل آن قد علم کند. منتهی این نمادی از حاکمیت کل قرار نیست باشد چون در بخش پایانی فیلم این پدر هم میخواهد تغییر کند چون به دنبال دختر می افتد و حضور او را حقانی می یابد چرا که حال وضعیت زندگی او را فهمیده است. خانه ای که ترک میخورد انگار استعاره ای از تحول این کاراکتر ها(پدر و پسر) است. هر چه میگذرد انگار پدر این شکاف را می پذیرد. سوراخی که پسر قرار است در اتاق دختر ایجاد کند به اشتباه به سمت اتاق خود افتاده و دیوار اتاق اوست که نم بر می دارد. آنها نمی توانند دختر را عوض یا بیرون کنند پس باید خود را تغییر دهند. چاقوی در دست پسر که به سمت دختر میرود اما دختر با جسارت چاقو را در دستانش می گیرد و پسر کسی است که مجبور میشود چاقو را عقب بکشد. چاقویی که با همین منطق محکم بودن دختر دست او را خراش برنمی دارد.به نظر فیلم تقابل سرمایه داری و سوسیالیسم را به تصویر می کشد. نمیشود فهمید کدام را در نهایت بهتر می داند اما انگار نیاز به تغییر در این سیستم سرمایه داری ضروری قلمداد میشود.کیکی که سعید برای یک دختربچه در فروشگاه باز میکند بدون این که پولش را پرداخت کند و تلاش برای خریدی آزادانه و بدون دغدغه قیمتی همه تصویری از آن اعتراض به سیستم موجود است. سعید از مامورین حراست فروشگاه کتک میخورد اما عقب نشینی نمی کند. شاید بشود گفت تلاش سعید در بیرون راندن معصومه از خانه او را کمی از آن حالت منفعل و مثبت خارج می کند تا جایی که سیلی به گوش معصومه می زند. معصومه اما ناراحت نمی شود چون آن تحولی را که باید در سعید رقم بزند دارد میزند. منتهی طول می کشد تا سعید از قالب مالکیت خصوصی خود در بیاید و به سمت مالکیت
عمومی گام بردارد. حضور کاراکتر دوست پسر اگرچه اطلاعات مفیدی را برای پیشبرد روایت آشکار می کند اما به نظر راهکاری بسیار ساده و غیرسینمایی است. چون هر لحظه ای از فیلم تقریبا میتوانست وارد شود و این اطلاعات را به ما بدهد نه با این تاخیر. بنابراین جستجوی سعید برای فهمیدن زندگی واقعی معصومه به نظر من می توانست هم جذاب تر و هم سینمایی تر باشد چرا که تصاویری از نقطه دید سعید را باید برای کشف حقیقت اتخاذ می کردیم.شاید فیلم نمیخواهد زندگی معصومه را راز کند و به همین دلیل اطلاعات را این طور فاش می کند اما مسئله این است که چون میخواهد تاثیرش را در جای خاصی روی کاراکترهای پدر و پسر بگذارد کمی کاشته شده به نظر میرسد. در مورد زن همسایه هم کوتاه بگم که تلاش شد نمایانگر تغییر کاراکتر فرزاد باشد چرا که از تعمیر سیفون سینک ظرفشویی به نشستن و چایی خوردن همراه با زن ختم شد. جسارت پدر در گشتن اتاق ها و حتی کمد لباس در سکانسی که به خانه زن همسایه می آید جالب است. انگار دوباره بویی از شکسته شدن مالکیت های خصوصی حس می کنیم. در اتاق سعید که چند بار در طول فیلم بسته میشود تا معصومه را نبیند در پلانی توسط معصومه باز میشود و دوباره این مالکیت را به چالش می کشاند. درگیری سعید با تخت که روی آن بخوابد یا روی زمین هم به نوعی درگیری او با خود در تغییر کاراکتری اش است. در نهایت اما او روی تخت می خوابد. حتی بعدا کنار فرزاد می خوابد.
فیلم در کل موضوع خوبی را مطرح می کند اما به نظر فرم فیلم خیلی پیوسته و منسجم نیست چون تا ورود دوست پسر معصومه به فیلم ، تقریبا همه پلان ها در خانه اتفاق می افتد و بسیار نمادین مطرح میشود. اما سکانس هایی مثل تلاش سعید برای دزدی آشکار از فروشگاه کمی از فیلم بیرون می زند چون خیلی رو به نظر می رسد. با زبان قبلی فیلم متفاوت است. شاید هم کارگردان قصد داشته تا تغییر کاراکتری سعید را کمی برای ما ملموس و مصور کند.ولی به نظر در کل میشود فیلم را کوتاه تر از این کرد چون حس میکنم کمی زیادی از ریتم افتاده و بیننده را خسته می کند. این ریتم کند البته به نظر سعی دارد رئالیسمی را به ما منتقل کند چون واقعا زندگی های ما هم همین قدر کسالت بار پیش می رود. اما مکث هایی که در قاب های خالی در فیلم وجود دارد تدوین را بسیار آشکار کرده است. به شکلی که کات ها کاملا توی صورت ما می زنند. من فعلا چیزی از این قاب های خالی دریافت نکردم به جز تلاش برای کاراکتر دهی به المان های خانه. که همین قدر که انسان های این روایت مهمند این خانه هم مهم است چون هم زمان با کاراکتر ها در حال تغییر است. منتهی به نظر استفاده خیلی زیادی از این کاشت نمیشود چون برداشت آن در تغییرات دیوارهای خانه است که خب به همین بسنده میشود و به خاطر همین هم نیاز نیست آنقدر روی خانه تاکید گذاشته شود. نمیدونم شاید با دوباره دیدن این فیلم دلیل این مکث ها را بیشتر بفهمم.
اما در مجموع خوشحالم که به پای فیلمی نشستم که من رو به تامل واداشت. سینمای ایران در این نوع فیلم ها کمی فقیر است و البته که دلایل آن به خاطر محدودیت زمانی مردم قابل درک است اما باید فهمید که اگر تغییری میخواهد در روزگار ما ایجاد شود ابتدا باید بازنگری به دور و بر خود داشته باشیم تا بتوانیم به خود واقعی مان برسیم و در پایان رها شویم. مثل یک بندباز که اگرچه روی خط باریکی راه میرود که هر لحظه سقوط او را نزدیک می بینیم. اما هنر ما در یاد گرفتن حرکت روی همین خط باریک است. عجیب این است که هر چه حرفه ای تر میشوی انگار آزادانه تر روی این بند راه میروی. آن ها که بلدش نیستند به سختی و با محدودیت بسیار روی آن راه میروند چون هر لحظه خود را سقوط کرده می بینند. در کل میشود گفت جسارت به تو آزادی می دهد. این که خود و توانایی هایت را بهتر بشناسی و بفهمی که تو میتوانی جور دیگر هم باشی.فقط باید بندبازی را یاد بگیری حتی اگر آن را به شکل واقعی و معمول نتوانی بازی کنی