مینا که دوستدار طبیعت است، زمانی که برای جمعآوری زباله و نایلون به جنگل رفته با یوزنازی دوست می شود. از سوی دیگر، شکارچی بدجنس به دنبال یوز می گردد تا او را بیابد و پوستش را بکند و برای خود لباس نو بدوزد. او مدتها ست که در پی یوز است اما هر بار ناکام مانده زیرا یوز بوی او را از دور تشخیص می دهد و می گریزد. تا این که روزی شکارچی با راهنمایی جادوگر بدنجس، به خانه مینا می رود و عطر مینا را به خود می زند و یوز را به دام می اندازد. مینا از راه می رسد ولی به تنهایی نمی تواند شکارچی را شکست دهد، از این روی از بچه ها (تماشاگران) کمک می خواهد. بچه ها به روی صحنه می آیند و شکارچی را محاصره می کنند و یوزنازی را نجات می دهند.