"خطر، شبانه روز در شهر من جولان می دهد.
و هرجا که عقده ای سرکشی کند، نمایان می شود.
هرجا که بغضی از کینه ای، زاده می شود.
هرجا که گذشته ای بیمار، حال را چنگ می زند.
رفتگران شهر من ...
هر گرگ و میش،
ردپای خطر را از کوچه ها جارو می کنند.
من ...
در گذر از همین کوچه ها قد کشیده ام!"
"جوبهایی با حنجره های زخمی از عبور قوطی های کنسرو
برگهای زردی که از همنشینی با فیلترهای سیگار آزرده می شوند
من… اینجا زبان به سخن گشودم"
تاهل؛ تعمق؛ تعهد؛
نقاب هایی برای پنهان کردن چهره کثیف آدمها...