فیلم با ارفاق متوسط بود. دو موتیف اصلی رقابت مادر و عروس و مرگ تدریجی مرد جوان نا هماهنگ و نامربوط بودن و فیلم رو دچار سردرگمی و گیجی میکردن. شخصیت پردازی های نصفه و نیمه، نقطه ضعف بزرگ دیگه فیلم بود، شاعر بودن مرد، بازیپری مادر و دکتر بودن همسر، همه و همه در فیلم به شکل تعاریفی ناقص و اضافی در اومده بودن. کاراکتر های زائد مثل نوازنده ها یا مرد لوله کش فقط فیلم رو شلوغ میکردن بدون اینکه به غنای روایت چیزی اضافه کنن. همه این زوائد منجر به این شده بودن که فیلم از زمان لازم برای همچین داستانی حداقل بیست دقیقه طولانیتر باشه!
اما شاید اشکال عمده فیلم این بود که در کنار ساختار روایتگراش، تمایل داشت که لحظات معناگرایانه هم به فیلم اضافه کنه که منجر به چیزی بسیار نزدیک به فاجعه شده بود! مثلا گوشواره به زمین افتاده و خواب همایون و ... به جای اینکه بتونن ایده و معنایی به تماشاگر منتقل کنن به شکل لحظات زائد و نامربوط به ساحتار فیلم در میومدن.
فیلم از جذابیت های بصری هم تقریبا بی بهره بود، اما با توجه به نوع لوکیشن انتخابی برای فیلم، نمیشه این رو به حساب نقطه ضعفی برای فیلم گذاشت. بهترین سکانس فیلم از لحاظ بصری پنهان شدن زن در پشت پرده بود که هوشمندانه برای پوستر فیلم هم انتخاب شده بود و دیگری زدن رنگ آبی بر سقف در لحظات پایانی.