از تماشای این نمایش خوب با بازی درست بازیگرانش خیلی لذت بردم هرچند اینکه در سیسالگی، هنوز شازدهکوچولو (که در دنیای غرب، همه خواندهاندش) را نخوانده بودم، ناراحتم کرد. از یک کتابفروشی روبروی دانشگاه تهران، نسخهٔ جیبی از انتشارات آگاه با ترجمهٔ احمد شاملو را خریدم و دو ساعته تمامش کردم.
وقتی دلت از هزار و چهارصد و یک گرفته. وقتی دلت برای شازده کوچولو تنگه. وقتی از همه شلوغیای شب عید جدا میکنی تا پناه ببری به اقتباسی عاشقانه از شازده کوچولو تا کمی آروم بگیری اما غمگین و ناامید سالن تیاتر رو ترک میکنی.
این داستان منه که شازده کوچولو و حسین پناهی رو زندگی کردم. و می بینم به طرز بی ربطی قسمت هایی از شعرهای حسین پناهی رو به داستان شازده کوچولو چسبیده. بی آنکه در معرفی کار نامی از حسین پناهی آمده باشد. در واقع نمایشنامه از بهم چسباندن برگه های داستان شازده کوچولو و شعرهای حسین پناهی شکل گرفته بود. بدون جمله ای که نویسنده اضافه کند.
پیام شازده کوچولو کاملا نادیده گرفته شده بود. و این ضعف داستان بود. وگرنه بازیگران تمام عشقشان را در به تصویر کشیدن شازده کوچولو به کار برده بودند.
راستش را بخواهید بسیار غمگینم. مثل ۱۴۰۱. همین.
نمایشی بسیار منسجم . با اجراهای عالی از بازیگران جوان و با آتیه. با کارگردانی فوق العاده که شاید ضعف جزئی متن در پاره ای از صحنه ها را پوشش کامل داده.
بسیار خوشحالم از دیدن و چشیدن چنین تجربه ای.