[ اکرانی دیرهنگام پس از گشت و گذار جهانی ]
فیلمی در ژانر درام اجتماعی با نگاهی رادیکالیسمی و منتقدانه در حوزه طبقه کارگری که بدون ساختاربندی مناسب در ساختمان فیلمنامه تنها برشی از دوهفته نامه قهرمان زنی در آستانه 45 سالگیست که با پایانی خوش، نیروی مهیب آنتاگونیست موجود در فیلم را به سطحی نازل و پوچ گره می زند.
اخیراً نقدی از فیلم جدید کن لوچ فیلمساز بریتانیایی داشتم، فیلمی با عنوان ترجمه تحت الفظی «متأسفیم جا ماندی» در ژانری مشابه و اکنون که به سینمای انتقادی او در حافظه ام باز می گردم متوجه می شوم تفاوت فیلم روزهای نارنجی با آن نه در نوع نگاه انتقادی بلکه در ساختار فیلمنامه است. باور کنید گاهی قیاسها مهمند تا ما متری دقیق و فنی در نقد و تحلیل خود بوجود آوریم.
هر دو فیلم اگرچه جسورانه و عریان به بدنه اجتماع شهری تاخته اند اما کانون خانواده به عنوان هسته اصلی درام در اثر آرش لاهوتی الکن است و به چرایی های مخاطب در دل خود پاسخ شفافی نمی دهد:
آبان(هدیه تهرانی) قهرمان زنی با چهره سرد و بازی روبوتیک و بی روح تؤام با گذشته ای تروماتیک در کنار مجید(علی مصفا) همسری منفعل با بازی نچندان
... دیدن ادامه ››
قابل قبول چطور می تواند از پس نیروی فولادین و جمع شده ضدیت های موجود و طرح شده در فیلم بر آید؟ آیا او از نیروی جادویی برخوردار است؟ آیا او قرار است شعاری از یک ابرقهرمان زن نوین باشد تا دوربین در مقام یک شیفته مدام با نماهای مدیوم و کلوزآپ در بستر صفر تا صدی اثر او را بر دیده و ذهن مخاطب حقنه کند؟ آیا رفتارهای آبان و مجید در طول اثر، شخصیت پردازی درستی به مخاطب ارائه می کنند؟ آیا فیلمنامه در مسیر عطف درونی خود به تحولی قابل قبول برای قهرمانش دست می یابد؟ و بسیاری از آیاها و چرایی های بی پاسخ که به زنجیره علت و معلولی فیلم ضربه می زند.
کن لوچ از بازیگران تجربی و کمتر دیده شده در اثرش به بهترین شکل بهره برده است از اینرو آیا بهتر نبود حتی با ریسکِ قرار گرفتن فیلم در رسته سینمای هنر و تجربه آقای لاهوتی اجازه حضور به چهره های جدید و یا با تجربه تئاتری را در این مجال برای کسب نقشهای اول و دوم به خود می دادند تا با معرفی استعدادهای راه نیافته به مدیوم سینمای بدنه نتنها کمکی همسو به فیلم خود در مسیر رسالت انتقادی آن می کردند بلکه مخاطبین نیز با تنفسی آزاد با این رویکرد، خود را از دام بازیهای کلیشه ای نامهای بزرگ که به تیپهای کهنه سینمایی بدل شده اند رها کنند، امری که در حیطه نقشهای فرعی، کارگردان از آن به درک و کارکردی مثبت نائل آمده است که گواه آن بازیهای متفاوت و تأثیرگذار صدف عسگری، ژیلا شاهی، رؤیا حسینی و لیلی فرهادپور است.
فیلمی که در کنار صیدی از یک ایده درخشان که همانا بازشناسایی معضلات طبقه کارگر و تنوع محلی یا بومی آن در تقابل با کارگران مهاجر از استانهای همجوار است به صورت متممی بر نقطه قوت آن را می توان در سایدافکتهایی در قالب ایماژهای تصویری که در خلال سکانسها به نمایش در می آیند بر شمرد، مواردی مانند در گِل و لای ماندن وانت بار آبان و کمک کارگران فصلی برای بیرون راندن آن یا ناهارخوران کارگران زن در باغ مرکبات و شور و همهمه آنان و یا بازی درخشان لیلی فرهادپور روزنامه نگار و فعال مدنی در نقش لیلا در راهبری زنان کارگر مهاجر و ساماندهی اوضاع آنان در طول فیلم و پوشش خلأ های بازیگری هدیه تهرانی توسط او که در جای جای اثر تابشی وصف شدنی دارد؛ مواردی که با مونتاژهای هوشمندانه و دقیق مهدی حسینی وند تؤام است و انتخاب او در این مجال به جهت کارنامه پربار تدوینهای تلویزیونی و سینمایی از محاسن فیلم لاهوتی به شمار می رود.
قلم جمیله دارالشفایی فیلمنامهنویس و فعال سیاسی که فیلمنامه خوش نگارش متولد 65 را در کارنامه دارد در کنار کارگردان اگرچه به ایده ای ناب برای نگارشی نو دست یافته اند ولی بدون تمرکز روی نقاط عطف بیرونی و درونی و در مهمترین معضلش یعنی نقطه اوجی کم فروغ، فیلم را نتنها از ضرب آهنگ اصلی می اندازد بلکه همه کاشته های خود در پرده اول اعم از تقابل آبان با یعقوب(با بازی علیرضا استادی) و کاظم(با بازی مهران احمدی) و موارد فرعی چون رویارویی با نزول خوار و غیره را به محاق می برد. طرح پیرنگهای فرعی در قالب خرده روایات در طول قصه مانند خیانت فیروزه(با بازی ژیلا شاهی) به آبان و رابطه کارگر زن معتاد با بازی رؤیا حسینی در نقش زری با راننده وانت نیسان کمکی به پیشبرد خط اصلی روایت در جهت باروری و تولید انرژی فزاینده برای نقطه اوج آن نمی کند. ترومای روانی آبان به جهت سقط فرزندش در بیست سال قبل و اختلال فوبیای ارتفاع او نیز از موارد مهمیست که فیلمنامه نویسان به راحتی و بدون جرح و تعدیلی مناسب از کنار آن گذر کرده اند.
بار روانی موسیقی فیلم اگرچه به عهده کریستف رضاعی بنام است ولی با ظهوری دیرهنگام در پرده سوم مکملی تأثیرگذار در دل اثر نیست و در سکانس پایانی صرفاً شاهدی بر پایان خوش نسبی ماجراست که به بدنه فیلم بخیه شده و از جنسیت انتقادی و سیاهی موجود در آن دفاعی نمی کند.
واحد اتالوناژ فیلم با طیف رنگ اصلی نارنجی و در حاشیه با گستردگی در رنگهای خاکستری، بژ و سبز در تصاویر ثبت شده به شاعرانگی آن کمک می کند تا فصل خاطره انگیزی از پاییز را در کنار مرکباتش در خطه شمال کشور شاهد باشیم که حامل معنای شور و زندگی در پس ناملایمات و مشکلات بوجود آمده در بستر فیلم را بصورتی روانی با تکرارهای خود به مخاطبش القا کند.
نگاه نقادانه لاهوتی در بازنمایی شأن و کرامت از دست رفته کارگران فصلی و محلی که عمدتاً از زنان بی خانوار یا بد سرپرست جامعه اند و همچنین طرح موضوعیت دستمزد پایین آنان که بدست دلالان چموش و بی هویت جامعه تعیین می شود و جسارتش در طرح مواردی چون بیمه و رفاه جامعه کارگری ستودنیست و همانا تصاویری تند از زجر و وخامت اوضاع آنان سکوی موفقیتی برای کارگردان جوان است.
دست آخر نقدی هم دارم از اکران دیرهنگام سراسری فیلم در این ایام که با سه سال تأخیر نه بواسطه ویروس کرونا و یا قرعه عامدانه زمانی و سرگروهی سینمایی هر آنچه که مد نظر صحبتها و گلایه های اخیر کارگردان بوده بلکه تعلل عامدانه کارگردان در اکران فیلمش از سال 96 تا کنون که بفکر فتح جوایز و افتخارات بوده اند! آیا به جهت نوع تفکر انتقادی گسترده در فیلم پسندیده تر نبود تا همانا این کلید واژه، رسالت منبعثی باشد برای سریعتر دیده شدن گونه ای از مشکلات عریان کارگری و سوء رفتارهای دلالان توسط مردم و مسئولین؟ آیا فتح جوایز بین المللی برای نگاه نو به سینمای بدنه ایران ملاک مهمتر کارگردان و تهیه کننده محترم اثر بوده یا بهانه های واهی آنها بعد از سه سال عرضه عمومی آن در روزهای ناامیدی مردم در دوران تورم اقتصادی و پاندمی کرونا و بیات شدن بخش مهمی از محتوای فیلمشان؟
(موارد مربوط به نقد فیلم آخر کن لوچ که در این نقد از آن صحبت شده را می توانید در صفحه یازده روزنامه اعتماد برای تاریخ سیزدهم مهرماه مطالعه کنید.)
روزنامه اعتماد
١٣ مهر ٩٩
http://www.etemadnewspaper.ir/fa/Main/page/1664/10/هنر-و-ادبیات-
http://www.etemadnewspaper.ir/fa/Main/page/1664/11/هنر-و-ادبیات-