«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من کاملا به وجد اومدم
بینظیر بودید همگی
چقدر هنرمندید
چقدر سختم بود که خودمو نگه داشتم وسط اجرا دچار برونریزی با صدای بلند نشم🙂
بهتون افتخار میکنم ، چقدر امیدوارم کردید به آینده
همینجوری ادامه بدید و پیش برید هنرمندان فرهیخته
انتقاد : امان از نور ، امان از سالن ، امان از کله نفر محترم جلویی
این نظر و مواجههٔ شخصی من با این اثر نمایشی است و احتمال اینکه شما نظر دیگری داشته باشید وجود دارد.
این کار یکی از بهترین پرفورمنسهایی بود که تو زندگیم دیدم. فوقالعاده و درجه یک. اجرا، موسیقی، طراحی صحنه، همسراییها و طراحی لباس عالی بود. قطعاً به دوستانی که زیاد تئاتر میبینند پیشنهاد میکنم این کار زیبا رو از دست ندن. من اگر لیستم اینچنین پر نبود و این کار هم دو شب آخرش در پیش نبود حتماً یک بار دیگه هم به دیدن این اجرا میرفتم. یک طرحوارهٔ تکرار شونده هم داشت که برای من یادآور یک خاطرهٔ خوش شخصی بود: تعریق دستها!
ولی متأسفانه یکی از تلخترین اجراهایی شد که دیدم!! و لذت تماشای این پرفورمنس محشر به کامم زهر شد.
کاری که انقدر سنگینه و نیاز به تمرکز حداکثری تماشاچی و اجراگر داره...
یک ربع تأخیر، ورود دادن بین نمایش و یک عکاس ناآگاه آزارگر که بسیار پرسروصدا و رگباری عکس میگرفت و در کمال ناباوری چند بار از جاش برخاست و رفت تا وسط صحنه برای عکاسی😳😳😳
در رورانس کارگردان کار رو خطاب قرار دادم و به شدیدترین وجه ممکن بهش اعتراض کردم که البته خیلی خوشایندش نبود! ولی خودم خیلی خوشحالم که اینکار رو کردم.
هم پایان کار، هم در این نوشته نهایت تلاشم رو کردم که با وجود عصبانیت شدید کلام برخورندهای از دهانم خارج نشه. هرچند کلماتی که شایستهٔ اون عکاس بود عبارات برخورندهای هستند!
کاش متوجه بودند که تنها جایی که آدم می تونه بره وسط صحنه عکاسی کنه، سالن عروسیه!
والا حتی توی مسابقات ورزشی هم عکاسها از یک مرز مشخص فراتر نمی رن
منم چند سال پیش با چنین ماجرایی مواجه شدم
عکاس محترم جوری پرید وسط صحنه و عکس گرفت که من فکر کردم جزء اجراست!
مغزم قبول نمی کرد که برداشت دیگه ای بکنه!
واقعیتش سمانه خانم سه شب پیش جادوی نمایش عجیب من رو گرفت ولی دیشب نه، شاید به خاطر شلوغی سالن بود، شاید به خاطر تغییرات جزئی، شاید به خاطر اینکه یکبار دیده بودم کار رو. نمیدونم حقیقتاً.
واقعا یه شبهایی ممکنه به طور عجیب و بدون دلیل روشنی حال آدم با یه کاری خوب باشه... و دیگه پیش نیاد.
فک کنم همون موقع ها اینو تعریف کرده بودم.
من اولین باری که زندگی در تئاتر رو دیدم انقدر حس سالن و تماشاگرا و اجرا خوووووب بود که حد نداشت، و بعد از اون ۷_۸ بار دیگه هم دیدمش ... دیدن ادامه ›› ولی هیچوقت مثل اون شب اول نشد... همه چیز خوب و سر جا و به اندازه بود...
و آخر اجرا هم که همدیگه رو بغل میکردن ایمان بسیار اشک ریخت و حتی بعدشم که برای رورانس برگشتن هنوز اشک بچه بند نیومده بود و کل رورانس داشت گریه میکرد هنوز... و این حال خوش یه جوری منو گرفت که هنوزم ولم نکرده :)))))