در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فیلم تجریش... ناتمام
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 11:26:31

خلاصه داستان: «تجریش ناتمام» درباره دو دانشجو است که بعد از ۲۰ سال یکدیگر را پیدا می‌کنند و تصمیم می‌گیرند دوستان قدیمی خود را نیز بیابند.

عکس‌های پایه

فیلم تجریش... ناتمام | عکس فیلم تجریش... ناتمام | عکس فیلم تجریش... ناتمام | عکس فیلم تجریش... ناتمام | عکس
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
دیروز این فیلم رو دیدم بازی ها خیلی خوب بود خانم فراهانی واقعا حسش قوی بود

کل داستان اینه که مرور خاطره ها چه تلخ چه شیرین دردآوره ... ولی گاهی برای تسویه حساب و صاف شدن عاطفی باید بهشون رجوع کرد هر چند تلخ هرچند سخت
تجریش . . . ناتمام (شاید بخشی از این نوشته داستان کار رو لو بده)

وارد سینما شدیم. پرده ی دم در کشیده شد و فیلم شروع شد. تبلیغ بود در مورد یک شرکت خدمات تلفنی اما صدایی در کار نبود! گفتم: عجب ایده ای!!! تبلیغ مکالمه ی تلفنی بدون کلام! اما یک دقیقه ی بعد فیلم هم شروع شد و دیدیم باز هم صدایی بر نخاست! دیگه به این فکر نبودم که احتمالا این هم نوآوری کارگردانه! رفتم به کنترل چی سینما جریان رو گفتم! تشریف آوردن و بعد از چند دقیقه صدا وصل شد اما کسی به درخواست بینندگان مبنی بر این که فیلم رو از اول پخش کنند توجهی نکرد و ما حدود پنج دقیقه دیالوگ های اول فیلم رو نشنیدیم! متاسفانه به نظر می رسید مسئولین سینما هم خیلی این فیلم رو جدی نگرفتند!

این نوشته قرار نیست نقدی بر این فیلم باشه. فقط قراره توجه کارگردان کار رو (به فرض این که این نوشته ها رو بخوانند) به نکاتی جلب کنه که موجب میشه یه فیلم برای بیننده به یک عذاب بی پایان تبدیل بشه. اولین نکته این که من به عنوان کارگردان در ذهنم چه ترتیبی برای چینش سکانس ها در نظر گرفتم؟ روند فیلم به این صورت بود: زن میره سر قرار اولیش که مشخص نیست چرا باید تجریش باشه؟ چون به باغ فردوس نزدیکه؟ تازه خیلی م نزدیک نیست! از شرایط کوچه به نظر می رسید قرارشون دم در سعد آباد باشه!!! خلاصه سوار ماشین آقا پسر سابق و مرد فعلی میشه! بعد راه میفتن میرن تئاتر نصر! خب اگه تجریش کاری نداشتید چه کاری ... دیدن ادامه ›› بود اونجا قرار بذارید؟! به نظر شما لاله زار به تجریش خیلی نزدیکه؟ حالا از این موضوع میگذریم. این دو نفر میرن سر قرار های مختلف و دائم با شرایط مشابه روبرو میشن. پیش رضا میرن تا خاطره بازی کنن، پیش آقا بسیم میرن تا خاطره بازی کنن، پیش فرانک میرن تا خاطره بازی کنن، پیش اون دوست آخری (که نامش رو فراموش کردم) میرن تا خاطره بازی کنن. موسیقی های قدیمی پخش می کنن تا خاطره بازی کنند. پنج دقیقه یه بار به هامون ارجاع میدن تا خاطره بازی کنند. انگار در جوانی این دو، تنها فیلم ساخته شده هامون بود! پوریا آذربایجانی عزیز! وقتی نما ها تعویض میشن اما هیچ اتفاقی در فیلم نمی افته اثر شما به یک ملال بی پایان تبدیل میشه! مهم تر از همه این که مقدمه چینی طولانی شما در مورد موقعیت دراماتیک لزوما اون موقعیت رو خلق نکرده! سوال اصلی این جاست که عشق بیست ساله زنده شده اما مرد اسیر تعهد اخلاقی و زناشوییه. چه باید کرد؟ خاطره (انگشتر) رو بذار تو شیشه درش هم محکم ببند و بذار یه کنج! خب اوج و فرود این حکایت کجا بود؟ فقط آغاز بود و پایان! کلی مقدمه چینی کردیم تا نقطه ی عطف داستان رو ببینیم اما هیچ!
نکته ی بعدی که خیلی کوتاه ازش رد میشم: بعد از انقلاب کافه در سینمای ایران تغییر ماهیت داد. قبلا کافه به معنای بزن بزن و یک صحنه ی اکشن و البته رقص و آواز بود. بعد از انقلاب و به ویژه از فیلم ضیافت به بعد، کافه تبدیل شد به نماد نوستالژی! امکان نداره فیلمی با موضوع خاطره بازی ببینیم و یه شخصیت کافه چی توش وجود نداشته باشه! آقای آذربایجانی عزیز قابل پیش بینی نباشید! با تشکر
احساس می کردم کارگردان مجموعه ای از تمام چیز هایی که دوست داشته رو در فیلم قرار داده بدون این که به کاربردشون فکر کرده باشه! پیدا کردن سیگار در کیف پسر چه تاثیری در کلیت داستان داشت؟ تنها اتفاق جنبی که اندکی اهمیت داشت شاید همون دزدیده شدن فندک ماشین باشه که دست کم آخر کار به ایجاد حس یاد آوری خاطرات یک روزه برای فروتن کمک می کنه. در مقابل پیدا شدن حاجی فیروز در اون ساعت شب اونم در خیابونی که می بینیم تا چه سوت و کوره فقط دو فرض رو به ذهن من میاره: یا حاجی فیروز داستان ما شم کاسبی نداره و خیابون شلوغ ولی عصر رو ول کرده و تو کوچه های تاریک دنبال مشتریه! یا این که کارگردان تصمیم داشته یه اتفاقی مشابه اون فندک رو برای سرور (شقایق فراهانی) ایجاد کنه اما کلیت ماجرا به شدت بی منطق از آب در اومده!
یه نکته ی دیگه: گاهی میشه چند دقیقه از فیلم هم در سکوت و بدون موسیقی سپری بشه! این همه موسیقی بی ربط به هم که هر کدوم قرار بود یه فضای خاصی رو به بیننده القا کنه اما حجم زیاد موسیقی های داخل ماشین، نوازندگی تار، موسیقی موقع صرف ناهار و غیره واقعا خسته کننده بود.
از همه ی این ها گذشته شخصیت های گذرا و تخت و یک بعدی که در این سفر یک روزه کارکردی در حد اکسسوار صحنه دارند (همگی به عنوان اشیایی سخنگو برای یاد آوری خاطرات مشترک این دو دلداده ی سابق به کار میرن) به حدی کارکرد مشابه با هم دارند که شاید وجود یکیشون کافی می بود. اگه تمامی این نقش ها حذف می شد و در عوض فرضا رضا (افشین هاشمی) نقش پر رنگ تری می داشت و با همان زبان شوخ و شنگ سعی می کرد این فضای رمانتیک رو پرورش بده شاید کار کلیشه ای تر میشد اما احتمالا قابل تحمل تر می بود.
امیدوارم روزی کار بهتری از پوریا آذربایجانی عزیز ببینیم.
یه نکته ی دیگه: همیاری عزیز! سیامک صفری احتمالا از یک کیلومتری لوکیشن این فیلم هم رد نشده! اسم اون بازیگر سیامک ادیب هست. اصلاح بفرمایید با تشکر. می تونید به جای ایشون نام خانم شیرین یزدان بخش یا مرحوم محرم بسیم رو بنویسید
۱۵ تیر ۱۳۹۳
کامیار عزیز ببخشید که به دلیل فراموشی این همه با تاخیر پاسخ میدم: اگه نوشته ی من رو بخونید متوجه میشید من 5 دقیقه ی اول فیلم رو بدون صدا دیدم متاسفانه! و در مورد آهنگ تیتراژ نمیتونم نظری بدم :) در مورد بقیه ی نکات کاملا با شما موافقم.
۱۲ مرداد ۱۳۹۳
روژین عزیز ممنونم که نوشته ی من رو خوندید. در مورد کافه میشه به چند فیلم دیگه مثل پل چوبی (مهدی کرم پور) یا ضیافت و اعتراض (مسعود کیمیایی) اشاره کنم. ببینید اساسا مشکل من با استفاده ی کلیشه ای از یک نماده. وقتی میگیم کافه یعنی نوستالژی، یعنی روشنفکری! بر عکس در سینمای قبل از انقلاب وقتی می گفتن کافه معنیش رقص عربی و دعوا و عرق خوری و جاهل مسلکی بود. اساسا کافه اون مفهومی که در فرهنگ (مثلا) فرانسه داره رو در فرهنگ ما نداره. ضمن این که در این فیلم کافه پاتوق این دختر و پسر نبوده! این جا محل کار فعلی رفیق صمیمی شونه یعنی این کافه حتی از همون کارکرد همیشگی خودش هم خالی شده. اگه به جای این کافه یه مکانیکی هم وجود داشت هیچ فرقی نمی کرد و چه بسا جذاب تر هم میشد (دست کم یه پیام شعار گونه در فیلم بود که آی مردم! هنرمند دیروز الان داره مکانیکی می کنه!) اما این جا کافه هیچ چیزی نیست. شاید بهترین استفاده از کافه در سینمای ایران رو فریدون گله در فیلم کندو (با بازی درخشان بهروز وثوقی) داشته.
دقیقا نکته این جاست که کارگردان به هر چمن که رسیده گلی چیده و رفته! اما موقع روبان پیچی و درست کردن دسته گل چندان سلیقه ای به خرج ... دیدن ادامه ›› نداده! در مورد تجریش و لاله زار هم نمی تونم چندان با شما موافق باشم. ما یه چیزی داریم به نام جهان روایت. تکلیف مون رو باید با این جهان روایت معلوم کنیم. اگه کسی تهران رو نشناسه تجریش و لاله زار هر دو براش بی معنا هستند همون طور که اگه قزوینی نباشید نمی دونید مینودر کجاست و هادی آباد کجا! اگه اراکی نباشید تصوری از خیابان ملک ندارید و قنات رو نمیشناسید! اگه تبریزی نباشید نمی دونید ائل گلی و فلکه آبرسان چه مفهومی داره! اگر هم تهران رو بشناسید نمی تونید درک کنید که چرا فردی برای یک قرار دونفره با مقصد لاله زار، مبدا قرار رو میدان تجریش (اون هم کوچه پس کوچه های بالای زعفرانیه) قرار داده! اگر هم قراره جهان نمایش یک فضای خیال گونه و فانتزی باشه باید عملا نشانه هایی از این فانتزی به بیننده داده بشه. در غیر این صورت چیزی به جز حس تمسخر در بیننده ایجاد نخواهد شد. ممنونم که نوشته ی من رو خوندید امیدوارم فیلم رو ببینید و بپسندید و بیشتر با هم گفت و گو کنیم باز هم پوزش میخوام از این همه تاخیر در پاسخگویی.
۱۲ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید