در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش اسب
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:34:51
امکان خرید پایان یافته
۱۲ بهمن تا ۱۸ اسفند ۱۳۹۶
۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت و ۵ دقیقه
بها: ۳۵,۰۰۰ تومان
نوکر خانه (کش) آقای خود را به دلیل ارتباط پنهانی با همسر خویش به قتل میرساند. او با هربار یادآوری این واقعه ناگزیر به ارتکاب یک قتل دیگر میشود و این چرخه تا نابودی همه پیش می‌رود...

یادداشت کارگردان:
توصیف ما از جهان حجابی است که مانع ارتباط مستقیم ما با جهان می شود. جهانی از کلمات برای خود خلق می کنیم و در آن زندانی می شویم، به طوری که فرایند تفکر ما تحت تاثیر معنا قرار می گیرد. بنابراین اگر باز هم بخواهیم زمانی را که برای عمل باقی مانده است را صرف تامل کنیم مرتکب خطا شده ایم.چرا که جهان علت مند نیست فقط پیشایند است. و در جهان پیشایندی، تماشاگر دیگر با چیزی که همیشه اتفاق می افتد سروکار ندارد، بلکه با چیزی سروکار دارد که در اکثر مواقع اتفاق می افتد. در این دنیا بازیگران ناگهان متن را به کنار انداخته و از خود شروع به خواندن می کنند. ممکن است از صحنه ناپدید شده و دوباره ظاهر شوند. حتا عجیب تر از این؛ ممکن است در یک زمان، در دو جا حاضر باشند. آنان مطمین نیستند که کسی که با او صحبت می کنند، ناگهان غیب نشده و در جای دیگری ظاهر نشود.

کاری از گروه تیاتر کوانتوم

نکته مهم: تماشاگران محترم دقت نمایند به دلیل تعمیرات در خیابان شهریار، امکان استفاده از پارکینگ مجموعه بنیاد رودکی و محدوده خیابان شهریار به عنوان پارکینگ فعلا وجود ندارد.

گزارش تصویری تیوال از نمایش اسب / عکاس:‌ رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

ویدیوها

مکان

چهار راه کالج،‌ خ حافظ، خ استاد شهریار، بنیاد رودکی

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اثر پروانه بر دوش «اسب» قاتل
نویسنده: احسان صارمی

آرش دادگر از نمایش «هملت» تا «اسب»، به نظر در حال جست‌وجوی یک چیز است و آن چیزی است اندر ... دیدن ادامه ›› میانه جهان او نمی‌تواند آن را بیابد و بیانش کند؛ پس مدام در حال پرسش است. فقدان پاسخی قاطع بر این پرسش موجب شده است که حرکت آرش دادگر در آثار اخیرش در نمودار نوسانات، شدیدتر و شدیدتر شود. همه‌چیز به سوی هرج و مرج پیش می‌رود. مخاطب با جهانی روبه‌رو می‌شود که مدام در حال از هم پاشیدن است و از انفجار در ساختار نمایش‌ها مشهود است.

در سه سال گذشته دادگر چهار نمایش روی صحنه برده است که یکی را دوبار اجرا کرده است و یکی دیگر بازسازی اجرایی قدیمی. «هملت» نسخه‌ای پست‌مدرن از شاید مهم‌ترین نمایشنامه جهان است که در آن داستان شاهزاده غمگین و فیلسوف دانمارک از هم پاشیده شده است. هملت با شلوارک جین و شیطنت‌های روی صحنه‌اش که مدام با کاغذها ور می‌رود و نمی‌تواند کتاب‌ها و روزنامه‌ها را از چنگ پولونیوس نجات دهد، همواره از این رنج می‌برد جهانی پیش‌رویش از آن کیست. او رنجور و رنجیده از آن است که برای این جهان نمی‌تواند خدایی متصور باشد و مقام خدایی نیز از او سلب شده است. او دیگر انسانی در عصر پر طمطراق روکوکوی شکسپیر نیست که انسان را به مرکز عالم هستی سوق می‌داد. او هملت قرن آتش و خون است.

دادگر سپس با بازخوانی دوباره نمایشنامه حمیدرضا نعیمی، «کالون و قیام کاستیلون» را در ایرانشهر روی صحنه برد. نمایشی که در آن مرد خدا علیه مرد خدا می‌ایستد تا دریابد حقیقت چیست. کاستیلون (با بازی آرش دادگر) کشیشی علم‌دوست در میان کتاب‌هاست و در مقابل کالون، کشیش راست‌کیش هلندی می‌ایستد و او را مستحق حکومت الهی برساخته‌اش نمی‌داند. کاستیلون در راه کشف حقیقت و شک در باب خدای کالونی قیام می‌کند.

آرش دادگر در سومین گام به سراغ اولیس می‌رود و برای خودش اودیسه‌ای تئاتری ترتیب می‌دهد. نمایش سه برش از سه اولیس است. هر یک از اولیس‌ها وجهی از اولیس اصلی به حساب می‌آیند. اولیس نخست، اولیس خانواده‌دوست است و این همان وجهی است که اولیس را از تروا تا ایتاکا همراهی می‌کند. اولیس دوم، مردی است اسیر دست سفر، بسته به ستون‌ها و مغروق در اقیانوس منجمد شمالی و این وجه دیگری از اولیس است که به نفرین پوزئیدون اسیر دریاست. سومین اولیس که نقشش را شخص دادگر ایفا می‌کند، دانشمندی است مشکوک به واقعیت جهان و در پی حقیقت هستی. این وجه، وجه خردمندانه اولیس است، همان چیزی که او را به ساختن اسب چوبی ترغیب می‌کند. با این حال این اولیس نیز همچون کاستیلون و هملت در وجود خدا شک می‌کند و نمی‌داند آنچه حقیقت است امری ملموس و محسوس است یا آنکه همچون جهان کوانتومی قرن‌ها و قرن‌ها در خفا.

با چنین ذهنیتی شاید «اسب» پروژه‌ای خاص برای گروه کوانتوم و آرش دادگر نباشد؛ اما اگر دقت کنیم می‌بینیم این اساطیر برآمده از تاریخ در این سه سال گذشته آشفته‌تر و آشفته‌تر شده‌اند. «اودیسه» دادگر در زمان اجرا به پروژه‌ای ناموفق بدل شده بود. نمایش نتوانسته بود هواداران «هملت» را اقناع کند. می‌شد دید که از «اودیسه» تا «اسب» دادگر محتاط شده است. بازگشتش با «هملت» گواه بر این مساله بود، نمایشی که شبحی از نمایش نخست او بود.

«اسب» در این بزنگاه بازگشت به مسیر اصلی است؛ اما با دادگر آشفته‌تر و درگیرتر با آن پرسش ابتدایی. او در جست‌وجوی چیزی است که نمی‌داند چیست و «اسب» همه این ندانستن‌ها را یک‌جا دارد. اولین گام اقتباس از یک نمایشنامه‌ است، امری که چندان مرسوم نیست. نمایش رضا گشتاسب که نخوانده‌ام بدل به یک فرادرام شده است. فرو ریخته و از هم پاشیده با شخصیت‌های گاه‌به‌گاهی که می‌آیند و می‌روند. آنان نمودی بر عدم قطعیت هستند. با توجه به شناختی که از رضا گشتاسب و متونش دارم، شاید این آشوب در دل «اسب قاتلین» نیز نشسته باشد.

کش با بازی آرش دادگر، نویسنده‌ای است که از رابطه زنش با دوست صمیمی‌اش آگاه و این موجب هرج و مرجی شده است. در پی این آشوب او می‌کشد و می‌پرسد و از چنگ قانون می‌گریزد؛ چون قانون برای او معنایی ندارد. او شک دارد و قانون به عنوان نماد قطعیت، در جهان قطعیت‌زده کش، مشروعیت خودش را از دست داده است. با این حال کش آزاد نیست و اسیر پرسشی است که نمی‌داند چیست؛ اما برخلاف دیگر شخصیت‌های دادگر صریح‌تر می‌پرسد که آیا خدا وجود دارد. با این صراحت دادگر در مقام فیلسوف به جهانی پیشاکانتی پرتاب می‌شود.

با این حال «ماتی»، همان رقیب عشقی که به ضرب گلوله «کش» کشته شده است و به عشق سابقش دست‌درازی کرده است، پس از هر بار خروجش از جهنم می‌گوید: «کش! هر چیزی که در مورد جهنم می‌گفتند درسته. » آیا ماتی می‌تواند نمادی بر قطعیت جهان باشد؟ باید بدانیم او کسی که «لورا» را اغوا کرده است و برای اغواگری و رفتار توأم با خیانتش، نیازمند خرده‌ شیشه است، چیزی که گویا کش از آن بی‌بهره است. او صرفا پنهان می‌کند و حرف نمی‌زند؛ چون چیزی برای گفتن ندارد. او در برابر پرسش، پاسخی الکن دارد.

هر چه نرسیدن به پاسخ برای دادگر در مقام هنرمند طولانی‌تر می‌شود، جهان نمایش‌های او نیز آشفته‌تر می‌شود و در مقابل آثار او شخصی‌تر می‌شوند. این مهم با ورود شخص دادگر در قالب فیزیکی‌اش در آثار نمود بیشتری پیدا می‌کند. کاستیلون شاید نامش در دل نمایش بوده باشد؛ اما سهم او از نمایش اندک است. در «اودیسه» دادگر تنها یک سوم نمایش را در اختیار دارد؛ اما در «اسب» او مرکز است. مرکزی که کمی به حاشیه رانده شده است. به میزانسن باید توجه کرد. او پشت به تماشاگر است. عمق را از آن خود می‌کند و ما جهان را از ورای او می‌بینیم و گاهی در کنار او. با این حال کش یا همان دادگر هیچگاه با مخاطب رودررو نمی‌شود؛ چون قرار است ما با او همذات‌پنداری کنیم؛ اما تا چه اندازه؟ آیا مخاطب نیز همچون دادگر بدین آشفتگی نائل شده است؟ آیا برای مخاطب پرسش‌های پیشاکانتی مطرح است؟ آیا او می‌اندیشد که خدا هست یا نیست؟ آیا او خود را مرکز جهان هستی می‌بیند؟

پاسخ این پرسش نیز همانند همان چیزی است که گویی دادگر نمی‌داند و در پی آن است تا بیابد. این فقدان پاسخ برای برخی به مفهوم موقعیتی اگزیستانسیالیستی است که در آن مهم وجودی است که می‌اندیشد و این سوژه آگاه از ناآگاهی خود رنج می‌برد؛ پس در هرج و مرج و آشفتگی اسیر می‌شود و آنچه در نهایت برایش می‌ماند، رویایی است که در ذهن – دلالت بر سوژه‌بودگی او – می‌پروراند. برای کش این رویا اسب است؛ اما به نظر نگارنده وضع برای کش به نحو دیگری رخ می‌دهد. به نظر می‌رسد این عدم‌بودگی محصول وجودگرایی نیست؛ بلکه برآمده از نظریه آشوبی است که جهان علم را سال‌ها درگیر خود کرده است. نظریه آشوب در ساده‌ترین فرم خود با اثر پروانه‌ای شناخته می‌شود. در نظریه آشوب آغاز و پایان هر کنش و واکنش فیزیکی و علمی مشخص است؛ اما آنچه در این میانه رخ می‌دهد تا چیزی آغاز کند و در نهایت پایانی یابد، نامعلوم است. همانند اصطکاک که هیچگاه قابل اندازه‌گیری نیست. در نظر داشته باشید که نام گروه نمایشی دادگر کوانتوم است که اشاره به یک بخش مهم از فیزیک دارد.

«اسب» محصول این آشوب است. آغازی دارد و پایانی می‌بینید؛ ولی آنچه این دو نقطه را به یکدیگر متصل می‌کند غیرقابل اندازه‌گیری است. چرایی وجود این عدم نیز در همان کوانتوم نهفته است: اصل عدم قطعیت. اصلی فیزیکی، محصول اندیشه هایزنبرگ، دانشمند شهیر و اندک بدنام آلمانی. در «اسب» نیز همه‌چیز در عدم قطعیت به سر می‌برد. همانند شخصیت‌هایی که نمی‌دانیم چه هستند و مدام زمان را بر هم می‌ریزند. مکان را به سخره- در معنای دقیق کلمه‌اش - می‌گیرند. ماتی را به یاد آوریم که مدام زنده می‌شود یا میان جوانی و میانسالگی در تکاپو است.

«اسب» محصول آشوب دادگر است. شاید دلیل کار کردنش با گروهی جوان و نبودن حسام منظور و امین طباطبایی همین باشد. دادگر در مرحله فرو ریختن است تا شاید از برساخته این ذهن منفجر شده، «هملت» دیگری ظهور کند. باید منتظر نشست.

http://etemadnewspaper.ir/Default.aspx?News_Id=98223
نقد نمایش اسب به کارگردانی آرش دادگر؛ در بندِ اضطرابِ جهان
نوشته شده توسط پژمان الماسی‌نیا

شبِ گذشته (سه‌شنبه، پانزدهمِ اسفندماه) در کارگاهِ ... دیدن ادامه ›› دکورِ بنیادِ رودکی، شاهدِ اجرای نمایشی بودم که هنوز با من مانده‌ست: «اسب»؛ کاری از گروهِ تئاترِ کوانتوم. «اسب» قبل از ورودِ شمای بیننده به کارگاه، استارت می‌خورد؛ به‌واسطه‌ی صدای شیهه‌ها و فریادهایی که در حیاطِ بنیاد طنین‌انداز می‌شوند و پیشاپیش کنجکاو و مضطرب‌تان می‌کنند. در وهله‌ی نخست، شاید «اسب» را دوست نداشته باشید، آشوب‌زده و بی‌نظم بجای‌اش آورید، حتّی جدّی نگیریدش و به آن بخندید... ولی با گذشت زمان، آهسته‌آهسته همه‌ی این‌ها را از یاد می‌برید طوری‌که متوجه نمی‌شوید دقیقاً از کِی و کجا، درگیرِ «اسب» شدید.

«اسب» درباره‌ی انسان است، انسانِ نگون‌بخت؛ که نمی‌تواند گریزگاهی از گذشته‌اش، آن‌چه در گذشته بر سرش آمده و آن‌چه کرده و نمی‌بایست می‌کرده، بیابد و در چنبره‌ای هولناک و ناگزیر از تکرار... تکرار و تکرار و تکرار... گرفتار آمده است. کَش (با بازیِ آرش دادگر) تا آخرِ عمر/نمایش، نه لحظه‌ای از تخیلِ کیفیتِ خیانتِ همسرش، لورا (با بازیِ پریسا صبورنژاد شیرازی) رهایی دارد و نه از گناهِ کبیره‌ای که [متعاقبِ آن خیانتِ کذایی] مرتکب شده‌ست؛ قتل.

«اسب» جدا از توفیق در القای یک‌سری مفاهیمِ ابدی-ازلی، در حیطه‌ی فرم نیز عمل‌کردی موفقیت‌آمیز دارد. دادگر و گروه‌اش توانسته‌اند از ویژگی‌های سالن که [ابتدا به ساکن] مکانی نامناسب [برای اجرای تئاتر] به‌نظر می‌رسد، به نفعِ خلقِ فضایی به‌شدّت باورپذیر سود ببرند به‌گونه‌ای‌که بی‌بروبرگرد کارگاهِ دکورِ رودکی را به‌عنوانِ آن عمارتِ اعیانیِ نفرین‌زده‌ی محلِ وقوعِ قتل‌ها قبول می‌کنید.

علی‌رغمِ یک‌دست نبودنِ بازی‌ها، «اسب» خوش‌بختانه فاقدِ نقش‌آفرینیِ فاجعه‌آمیزی‌ست که سوهانِ روحِ بیننده‌ی بی‌نوا شود! اما دو حضورِ خاص، توجهِ نگارنده را بیش‌تر جلب کردند؛ دو حضوری [که از قضا] جلوه‌ی فیزیکیِ افزون‌تری داشتند و طبیعتاً تمرین و آمادگیِ بدنیِ بالاتری نیز می‌طلبیده‌اند: یکی، خودِ جنابِ آقای اسب (با بازی و حرکاتِ درخشانِ سیاوش محمودنژاد) و دیگری، کارآگاهِ پلیسِ بدپیله‌ی ریزبین (با بازیِ سیدشهاب‌الدین خاضع‌حق).

بارزترین احساسی که از دیدنِ «اسب» نصیبم شد، اضطراب بود؛ اضطرابی خفقان‌آور که نه‌تنها با خروج از سالن، نقطه‌ی پایانی بر آن گذاشته نشد بلکه تا ساعت‌ها پس از اجرا هم ادامه پیدا کرد و حالا که فرصت‌اش دست داد و چندسطری درباره‌ی «اسب» نوشتم انگار کم‌کم دارد محو می‌شود. کاراکترهای «اسب» هم در جوش‌وُخروش، تکاپو و اضطرابی دائمی به‌سر می‌برند و آرام‌وُقرار ندارند. آدم‌های «اسب» گویی زادگان و ساکنانِ جهانی پراضطراب‌اند... یا نه، متولّد و در بندِ اضطرابِ جهان. گرچه ممکن است آرش دادگر و بقیه‌ی کوانتومی‌ها مشخصاً در پیِ القای چنین حسّ‌وُحالی نبوده باشند ولی مطابقِ بیتِ از کفرِ ابلیس مشهورترِ مثنوی معنوی: «هر کسی از ظن خود شد یار من، از درون من نجست اسرار من».

«اسب» هم‌چنین گوشه‌چشمی به جهانِ پس از مرگ دارد؛ به‌ویژه از خلالِ مکالماتِ کَش با وکیلِ مقتولِ آقا، ماتی (با بازیِ عمار عاشوری) و به‌علاوه، تعبیه‌ی دری که به آتش و دودِ جهانی دوزخی باز می‌شود. «اسب» اثری باری‌به‌هرجهت و بی‌مسئله نیست؛ در ذهنِ مخاطب‌اش چراغِ پرسش‌هایی بنیادین را روشن می‌کند و همین‌که در چهاردیواریِ سالنِ اجرا باقی نمی‌ماند و هم‌راهِ تماشاگرش، خارج می‌شود نشان‌دهنده‌ی این نکته‌ی بااهمیت است که کار می‌کند، درست هم کار می‌کند.

http://www.academyhonar.com/notation/theatre2/4500-the-horse.html
لطفا تمدیدش کنین
صادق قویم، حسین بنیاد، شاهین و اعظم م این را دوست دارند
عمار عاشوری (ammarashoori)
متاسفانه امکان پذیر نیست
۱۷ اسفند ۱۳۹۶
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید