در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد.
با توجه به حجم بالای کاری، رسیدگی به ایمیل‌ها ممکن است تا چند روز به طول بیانجامد، لطفا از ارسال مجدد درخواست خودداری نمایید.
تیوال نمایش بچه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:01:26
امکان خرید پایان یافته
۰۱ اسفند تا ۱۲ فروردین ۱۴۰۱
۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت و ۲۰ دقیقه
بها: ۱۰۰,۰۰۰ تومان

توجه: لطفا ۳۰ دقیقه زودتر تشریف داشته باشید. بلیت پس از آغاز برنامه اعتباری ندارد و امکان حضور در حین اجرای نمایش به هیچ عنوان امکان پذیر نخواهد بود.


- از همراه داشتن فرزندان زیر ۱۲ سال خودداری نمایید.

ویدیوها

مکان

خیابان طالقانی، خیابان شهید موسوی شمالی، جنب خانه هنرمندان، تماشاخانه ایران‌شهر
تلفن:  ۸۸۸۱۴۱۱۵_۸۸۸۱۴۱۱۶

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
عجب غمی داشت.... صدبار اشک و بغض قورت دادم و بشدت یاد تئاتر نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه افتادم. ولی اون بیشتر احساساتمو درگیر کرد. امشب اونقدر ... دیدن ادامه ›› احساساتی و گریه‌آلود نشدم.
یه کم نمایش کند پیش رفت و می‌شد زودتر و سرعتی‌تر تمومش کرد
ولی بازی‌ها
دیالوگ‌ها
همه چیز خوب بود
دمشون گرم.
پیچیدگی کار زیاد نبود فقط تمرکز روی دیالوگ و خون به جیگر کردن مخاطب بود با غم توی نمایشنامه. به‌هرحال من کار رو دوست داشتم. جای تک تک شخصیت‌ها رنج کشیدم. با هر سه تا زن زاییدم و سقط کردم و جونمو گرفتم کف دستم که یه بچه رو نجات بدم. که نمی‌دونم این نجات بود یا بدتر به رنج انداختنش؟ با مترجم دلم سوخت و نمی‌دونستم طرف کدومو بگیرم. طرف زن‌ها باشم یا طرف بچه یا طرف بازپرس؟ مخصوصا وقتی که رنج بازپرس برام هویدا شد و دلم می‌خواست طرف اونم باشم و بخاطر رنج‌های اونم زار بزنم....

از رنجى خسته ام که از آنِ من نیست
بر خاکى نشسته ام که از آنِ من نیست
با نامى زیسته ام که از آنِ من نیست
از دردى گریسته ام که از آنِ من نیست
.....
سلام

در ابتدا تبریک میگم به عوامل این نمایش تاثیرگذار و پرمخاطب. نمایش بسیار خوبی بود. از کارگردان این نمایش سرکار خانم افسانه ماهیان هم قدردانی ... دیدن ادامه ›› میکنم.
این نمایش همچون کار قبلی خانم ماهیان با عنوان "از زیرزمین تا پشت بام"، بی کم و کاست در مورد "بحران هویت" هست. بحران هویت عموما گریبان گیر مهاجرین و پناهجویان هست. دو لغت "مهاجر" و "پناهجو" بار معنایی متفاوتی دارند که کمی بعد اشاره خواهم کرد.
وقتی یک انسان وطنش رو ترک میکنه و به کشور دیگه نقل مکان میکنه، در کشور جدید با شرایط متفاوتی رو به رو میشه و همواره این شرایط رو با وطنش مقایسه میکنه. در نهایت میتونه به جایی برسه که یا خودش خودشو یک وصله ناجور با محیط جدید میبینه، یا مردم اون کشور این شخص رو یک غیرخودی میبینن. این مساله باعث میشه انسان در درون خودش زجر بکشه و گاها حتی حاضر میشه عطاشو به لقاش ببخشه و برگرده به وطنی که با سختی از اون اومده بود بیرون.
اما همانطور که گفتم مهاجر بودن با پناهجو بودن متفاوت هست. مهاجرت کاری هست که امروزه خیلی از ایرانی ها انجام میدن تا صرفا شرایط زندگی بهتری رو به دست بیارن. در واقع یک انتخاب هست.
در مقابل پناه بردن ناشی از شرایطی مثل جنگ هست. مثل اتفاقی که امروز برای مردم اکراین افتاده. خیلی از این مردم تمایلی به فرار از کشورشون نداشتن، اما برای فرار از مرگ، مجبور شدن پناه ببرن به کشورهای دیگه. طبیعتا این یک انتخاب نیست، یک اجبار هست.
این نمایش هم داستان سه زن هست که از کشورهای جنگ زده افغانستان (طالبان)، عراق (داعش) و لیبی (احتمالا قذافی) به یک کشور غربی پناه بردن.
در جایی از نمایش دیالوگی هست که یکی از زن ها به بازجو میگه ما مهاجرت کردیم ،پناه نیاوردیم. به ما نگین پناهجو. شما به ما پناه جو میگین تا خودتون رو پناه دهنده معرفی کنین. به نظرم این طرز فکر نویسنده یا کارگردان اشتباه هست چون تعریف مهاجر و پناهجو مشخصه. حتی سیاست های درست و غلط کشورهای غربی رو دلیل جنگ در موطنشون عنوان میکنن که این هم دلیل نمیشه معنی مهاجر و پناهجو عوض بشه.
مشکل اکثر مهاجرین و پناهجویان این هست که میخوان در کشور جدید، بعضی ارزش های وطنشون رو مجددا بازآوری کنن و از همینجا مشکل شروع میشه. مشکلی که امروز کشورهای غربی گریبان گیرش هستن همین هست. مهاجرین و پناهجویان حاضر نیستن بسیاری از ارزش های متفاوت کشور جدید رو قبول کنن و این یعنی مخالفت و درگیری.
طراحی صحنه این کار (توسط آقای منوچهر شجاع) در عین اینکه بسیار مینیمال هست، کاملا خلاقانه و تاثیرگذار و کامل هست. یک اتاق بازجویی به صورت یک نوار مستطیلی که از ماسه دریا پوشیده شده و حکایت مهاجرینی هست که از طریق دریا و قاچاقچی ها به سواحل غربی میرسن. این میزانسن به خوبی حس رو منتقل میکنه و یک تابلوی گویا از محیط هست.
استفاده از یک بازجو که خودش یک مهاجرزاده هست (البته این مساله ابتدای نمایش مستتر هست) و با احساس مسئولیت عجیب غریبی دنبال یافتن مادر بچه هست، خیلی زیرکانه بود. از یک جایی به بعد با خشمگین شدن و داد زدن بازجو بر سر زنان، میشد حدس زد که این بازجو هم دنبال گم شده خودش هست. دنبال هویت گم شده خودش. دنبال مادر خودش. و حتی به خوبی یک چرخه رو نشون میده. یعنی در یک صحنه هم یک مادر داری، هم یک نوزاد و هم آینده اون اون نوزاد(بازجو). بازجو مثل یک مرغ پرکنده دنبال هویتش هست. انگار که باارزش ترین چیز زندگیشو میخواد پیدا کنه.
در مورد مترجم در کامنتی به یکی از مخاطبین همین نمایش نوشتم و اینجا هم عینا تکرار میکنم. باید بگم بیشتر از این که هدف از تکرار جملات بازجو توسط نقش مترجم تحت عنوان ترجمه، تاکید مطالب باشه، هدف تکمیل داستان هست. مترجمی همجنس اون زنان به عنوان یک شخص سوم به اونها کمک میکنه. یعنی نویسنده دنبال یک بهانه بوده که یک شخص سومی در بازجویی ها بین بازجو و پناهجو حضور داشته باشه که بتونه بدون اینکه بازجو زبانشو متوجه بشه، با اون زنان همدردی کنه و حتی کمکشون کنه. این شخص سوم فقط میتونست یک مترجم باشه که بازجو از حرفاش سر در نیاره وقتی داره با پناهجو صحبت میکنه.
ولی به نظرم این نقش مترجم ایرادات اساسی داشت. اولا باید پخته تر میشد و از تکرار بی مورد جملات حوصله سربر پرهیز می شد و ثانیا و مهمتر اینکه مترجم در همون اتاق بازجویی کنار بازجو حضور میداشت تا هم مخاطب بیشتر باهاش ارتباط برقرار کنه و هم صداها دوکاناله نشن. یعنی اینجا از یک طرف صدا از حلق دو بازیگر اصلی شنیده میشد و از یک طرف از پشت یک میکروفون و بلندگو. باید بیشتر رو این طرز و نحوه استفاده از مترجم فکر میشد.

در انتها بگم که خانم معتمدآریا و آقای مهران نائل هر دو عالی بودن و بازی هر دو تحسین برانگیز بود. برا هر دو عزیز سلامتی آرزو میکنم. خانم شیوا فلاحی در نقش مترجم هم اگر در داخل خود صحنه حضور داشتن بیشتر میشد در موردشون نظر داد. ولی از پشت میکروفون نظری ندارم.

من از بیست به این کار 16-17 میدم و توصیه میکنم این کار اگر تمدید شد ببینید حتما.

با تشکر
اسفند 1400
لذت بردم از خوندن متنتون عین همیشه.
به نظرم میتونست در انتقال احساس قوی تر باشه، درام غلیظ تری لازم داشت در دیدگاه من
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
خب.. «بچه».. من در کل دوسش داشتم.
زنان و جنگ از دغدغه‌های همیشگی من هستن و این کار به هر دو موضوع پرداخته بود.
طراحی صحنه و نور؟ به‌نظرم چیز ... دیدن ادامه ›› خاصی نداشت. لحظات پایانی اما با درآوردن کفش‌ها.. قلبم!
بازی‌ها؟ عالی، ملموس، به‌اندازه، بی‌اغراق و زیاده‌روی. بازی هر دو، یا هر سه.
متن نمایشنامه؟ پر از لحظه‌های ناب و تأثیرگذار که می‌شه کلی دیالوگ ماندگار از توش درآورد.
چند مورد اما:
1. قسمت‌هایی که مترجم دقیقاً حرف‌های طرفین رو تکرار می‌کردن بسسسسیار رو اعصابم بود و دیگه رسماً کلافه شده بودم و نمی‌فهمیدم چرا مثل یه سری قسمت‌های دیگه همزمان زمزمه نمی‌کنن؟ هدف، دوباره شنیدن برای تأکید بیشتر بود؟ اما حس‌های دو بازیگر اصلی که مثل بار اول منتقل نمی‌شد، بدتر، ایجاد کلافگی می‌کرد و اینو در اطرافیان هم دیدم. من دوس نداشتم این خلاقیتو.
2. با فلسفه‌ی آقای مأمور مهاجرت در مورد «بچه باید درکنار مادرش بزرگ شه» و حرفایی که در مورد مشکلات بچه‌های اداپت‌شده زدن ۱۰۰٪ مخالفم، حالا ۹۹٪. مادر و پدر بچه کسانی نیستن که در تولیدش نقش داشتن یا به‌‌دنیا آوردنش. اون مادر/پدر خوانده می‌تونن دقیقاً نقش اون‌ها رو، حتی بهتر و مؤثرتر، ایفا کنن. بعد هم بله، ممکن است بچه‌ای به‌هردلیلی در محیط جدید و مدرسه اذیت شود، اما این یعنی کلاً مهاجرت بده؟ کسی تجربه‌ی عکسش رو نداشته؟! اتفاقاً کفه‌ی این سمت ترازو بسسسیار سنگین‌تره. چه تعمیم دادنی بود؟ درنهایت، فرهنگ اداپشن و فرزندخواندگی سالیان متمادیه که در بلاد کفر جا افتاده و بازی برد-برد-برده (جامعه-سرپرست-فرزند). بله، استثنا هم داره، تقریباً هر اصلی استثنا داره؛ اما کلیت موضوع مطمئناً مثبت و انسانیه و کلی صفات خوب دیگه.

دم هر ۳ مادر نمایش گرم، شجاعتشون، عشقشون و حس و حالشون چنان تأثیری داشت که نمی‌تونستم بین اشک شوق و ناراحتی و غمم فرق بذارم.