خب... از من عذرخواهی کن پیر... بگو منو ببخش که اول زندگی گفتی تزمو ول کنم و تز تو رو بنویسم...
از من عذرخواهی کن که همیشه همه ی کارا رو گردن من انداختی...
از من عذر خواهی کن که از من بچه خواستی اما هیچ سهمی تو بزرگ کردنشون نداشتی...
آهان چرا داشتی...
فقط شبای پنجشنبه پنج دقیقه باهاشون بازی میکردی بعدشم مینداختیشون جلو من میگفتی دسشویی کردن...
از من عذرخواهی کن پیر...
بگو منو ببخش بابوی عزیزم
از من عذوخواهی کن که منو هیچوقت به دوستات نشون ندادی چون عارت میومد از کاری که من می کنم تو اون مدرسه کوچیک تو خارج شهر و دوس نداشتی منو نشون بدی ب عنوان زنت با این هیکل از ریخت افتادش....
از من عذرخواهی خواهی کن پیر...
بگو منو ببخش بابوی عزیزم...
کلود: اونم با این همه داریی!
(صرفا جهت خنده)
ونسان: مجردا تو قمار شانس میارن
من ۲۵ سال این رو میشناسم ولی هیچی ازش نمیدونم.
همیشه توی همهی مهمونیها میره یه گوشه میشینه.
مگه شما میرزابنویسی؟