در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش اعتراف، یک برگمان خوانی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:09:01
امکان خرید پایان یافته
۰۱ تا ۲۲ بهمن ۱۳۹۷
۱۸:۰۰  |  ۱ ساعت
بها: ۳۰,۰۰۰ تومان
این نمایش داستان تصمیم آنا برای خروج از کشیش نشین و ترک همسر و فرزندانش است و همچنین تلاشی است برای بازآفرینی جهان فکری و هنری اینگمار برگمان نویسنده، کارگردان تئاتر و فیلمساز شهیر سوئدی.
سبک
درام

گزارش تصویری تیوال از نمایش اعتراف، یک برگمان خوانی / عکاس: سید ضیا الدین صفویان

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

مکان

خیابان انقلاب، ضلع شمال غرب چهارراه ولیعصر، جنب داروخانه، پلاک ۱۴۷۸
تلفن:  ۶۶۹۷۹۴۶۸، ۶۶۹۷۹۴۷۵

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
بنده نمایشنامه را هنوز نخوانده ام اما این موارد به وضوح به چشم می آید. شخصیت ها از آب در نیامده بود اطلاعات کمی راجع به هنریک موجود بود و دلایل ... دیدن ادامه ›› عدم علاقه ی آنا به او غیر از اینکه او خیلی کنجکاو بوده و مثل بچه ها برخورد میکرد واقعا کوتاه و کم اثر بود. در مورد توماس همان اطلاعات کم هم موجود نبود جز اینکه آنا در تابستانی او را به همراه ژاکوب دعوت کرده و با خوردن ژامبون و توت فرنگی و آواز خواندن عاشق شده.
در شخصیت آنا نشانه ای از احساس گناه نمیدیدم همواره لبخندی تصنعی بر لبانش بود شاید من متوجه نشده ام. تضاد و دوگانگی را نمیدیدم بین انتخاب کسی که به یقین رسیده است اما نمیتواند به راحتی از قید و بند مذهب خودش را رها کند. بازی کشیش بهتر بود.
نقطه ی دیگری که جایش را در نمایشنامه خالی میدیدم عدم اکت و ری اکت دو شخصیت بود که کم اتفاق می افتاد، یعنی میشد این دو نفر هر کدام در صحنه ی جداگانه بازی خودشان را کنند بدون حضور دیگری و اخلالی هم در نمایش به وجود نمی آمد، در انتهای نمایشنامه کمی بهتر شده بود اما خلاصه سازی و ساده کردن نمایشنامه به نظرم باعث این نقص شده بود. نقطه ی اوج و درگیری ای در نمایش ندیدم یا گره ای که تماشاگر را در تردید فرو ببرد. نمایشنامه خوانی ابتدا نمایش هم اگر حذف میشد آسیبی به نمایش نمیرسید. موزیک را اگر درست شنیده باشم دعوت به صرف دو فنجان قهوه بود.
نکته ی دیگر استفاده از پیپ و سیگار راهبه و کشیش برایم غیر قابل باور بود و نقششان را در نمایشنامه نمیفهمم، آیا راهبه ای دیده اید که سیگار بکشد؟ البته مختص این نمایش نیست و اصرار بر دودآلود کردن صحنه، تقریبا جز اصلی نمایش هایی است که دیده ام و لوث است. در حالی که مثلا بشقاب روی میز خالی است و کشیش صرف غذا را وانمود میکند.
امیر و احمد عسگری این را خواندند
آذرمهر این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
پیدا کردن تماشاخانه ی استاد جمشید مشایخی بسیار سخت بود با اینکه موقعیت جغرافیایی آن یا به تعبیری لوکیشن آنجا را برایمان فرستاده بودند باز تصور ... دیدن ادامه ›› وجو یک سالن اجرا نمایش در جایی اینچنین سخت مینمود انبوه دستفروش ها، خروجی مترو، تنگی پیاده رو و در نهایت در کوچکی که ناگهان شما را از شلوغ ترین محل تردد قابل تصور میکشید داخل خود و شما به ناگاه خود را در میان آرامش ژرف سالن نمایش میدید، فضای تماشاخانه کوچک بود و با این حال همان تعداد اندک صندلی نیز خالی بودند و چه حیف، دریغی که در پایان نمایش برایمان بیشتر نیز شد چراکه چشمهایی که میتوانستند و باید این شکوه را میدیدند نبودند. بلیط را گرفتیم و در فضای کوچک انتظار، دقایق را دانه دانه شمردیم در سالن باز شد و راهبه ای جوان با صورتی سرد و بی روح برگه های سرخ معرفی نمایش را که در دستان رنگ پریده اش سرخی دوچندان داشت را میان همان اندک آمدگان تقسیم کرد و به دالان تاریک بازگشت اندکی بعد در سالن به روی حاضرین گشوده شد و نمایش آغاز شد.
علیرضا نراقی با صدایی دلنشین اولین کسی بود که لب به سخن گشود و با شیوایی متنی را از روی کتابی خواند که حاوی خاطرات برگمان بود و سپس نمایش آغاز شد قسمت هایی که خوانده شد جرقه ی گفتگوی ما را پس از پایان نمایش زد ما احساس کردیم این گفته ها چقدر شبیه گفته های سارتر بوده و چقدر نمایش با باور اخلاقی اگزیستانسیالیستها که همان اخلاق موقعیت است نزدیک است. اما بگذارید بازگردیم به نمایش، نمایشی که دو شخصیت داشت یک کشیش و یک بانوی جوان داستان از حضور کشیش در خانه ی بانوی جوان آغاز میشود و اعتراف زن در مقابل کشیش و بیان مسائلی که برای جلوگیری از لو نرفتن داستان از بیان آن صرف نظر میکنیم اما لیلا بارگاهی با بازی شکوهمندش غافلگیرمان کرد لرزش دستان حرکت عضلات گردن و گریه ای که لرزه بر اندمان انداخت همانطور که استیصال و بلاتکلیفی پدر روحانی به خوبی در حالات و سکنات کوشیار عبداللهی مشهود بود، متن خوب، بازی های خوب، کارگردانی خوب و در نهایت موسیقی انتخابی خوب همه و همه دست به دست هم دادند تا یکساعت عالی رقم بخورد.
اعتراف روایت زنیست که خیانت کرده است و از کرده خود پشیمان نیست ولی راه فراری میجوید تا از وقوع یک فاجعه جلوگیری کند، میخواهد همه آنچه هست را بگذارد و بگریزد، در جایی از نمایش هانا (آنا) در مقابل پدر که میگوید من فقط تصمیم درست را به تو گفتم میگوید:
تصمیم درست چه تصمیمیه (هست) تصمیمی که همه خوشحال باشند، این غیر ممکنه چون حتما یک نفر از خود گذشتگی کرده.
همین تلنگر کوچک کافی ست برای نمایشی که یک ساعت بیشتر نیست همین که بیننده تماشاگر و شنونده با این موقعیت و واقعیت رو به رو شود که تصمیم درست چیست؟ آیا تصمیمی ست که همه در آن خوشحال (راضی) باشند آیا نسخه ای از قبل وجود دارد یا موقعیت های مختلف تصمیم های (انتخابهای) مختلف می طلبد آیا همین مقابل شدن هر لحظه ای با انتخابهای متعدد که طی آن یک نفر یا چند نفر از رضایت خود در مقابل دیگری میگذرند رنج نیست آیا ما به این شکل همواره در رنج نیستیم آیا هربار فشاری را در درون خود احساس نمیکنیم. هانا (آنا) باید انتخاب کند بین فرزندان، شوهر، معشوقه ای که از با او بودن پشیمان نیست و هر دو نیز الهیات خوانده اند یا گریختن از موقعیت.
پدر در جایی از نمایش به هانا که به نظر می رسد دیگر ایمانی مستحکم به خدا ندارد می گوید: شک مال کسیست که ایمان می آورد.
در شعری سید مهدی موسوی نوشته است نکند رخنه کند در دل ایمانم شک، شک این عامل عجیب که چون تیغی دو لبه عمل میکند هم میتواند راه به شناخت ببرد و هم راه به بیابانی بی انتها و تاریک، شک در دل هانا رخنه کرده است او میخواهد برود تا دوباره دستهای خدا را بگیرد البته اگر دستی در کار باشد چیزی که پدر از او میپرسد و اینگونه جواب میشنود.
هانا از اعتماد به خدایی که ساکت است در رنج است و در تلاش برای دوباره دیدن معجزه ی خدا و دستگیری او میخواهد برود.
جایی پدر به هانا می گوید در موقع پذیرفتن آیین مسیح تو چیزهایی را پذیرفتی و الان به راحتی نمیتوانی آنها را رد کنی، هانا در پاسخ می گوید چرا موقع تشرف من به آیین مسیح نگفتید نمی توانی به راحتی بپذیری ؟!
دیالوگی تکان دهنده و این نمایش سرشار از این دیالوگ های خوب و اندیشه برانگیز بود.

@tehrantheatercircle
زهره مقدم، علی جباری، امیر و جلال الیاسی بروجنی این را خواندند
آذرمهر این را دوست دارد
سلام خوش امدید چه خوب که کار رو انقدر دوست داشتید. حالا حلقه تئاتر تهران چیست؟ گروه خاصی هستید شما؟
۱۵ بهمن ۱۳۹۷
با سلام
داستانمان را بگذارید اینگونه آغاز کنیم که روزگاری تنها، رفتن و به تماشا نشستن نمایش را دوست داشتیم اما با هجوم خیل سرمایه داران و تلاش در جهت به ابتذال کشاندن این عرصه نیز چون عرصه های دیگر جای را بر خود تنگ و فضا را نفس گیر یافتیم بنابراین برآن شدیم تا دور هم جمع شویم و آنچه را که خوب است فارغ از سالن تئاتر و بازیگر و هزینه ای که برای ارائه آن شده ببینیم و بگوییم تا شاید سهم کوچکی خیلی کوچک در دیده شدن آن اثر داشته باشیم و در مقابل زور زورگویان درنگی کرده باشیم تا کی به بادها سپرده شویم. البته نه آنکه نمایش ها با سرمایه های زیاد را بی محتوا بدانیم، در آنها هم نمایش های خوب و قوی وجود دارند. ما بر آنیم تا نمایش های خوب را جدا کرده تا به همراهان برای انتخاب نمایش مناسب سلیقه شان حتی اگر تبلیغ مناسبی برای آن نشده و دیده نشده است، کمکی کرده باشیم.
@tehrantheatercircle در اینستاگرام
۱۵ بهمن ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
می شد یک نقش این نمایش را چنین خواند: من تردید نداشتم، چرا که در واقع باور نداشتم و ایمان که اصلا. و بی باوران را به هر گامی که بر می دارند تردیدی ... دیدن ادامه ›› هست که از یقینی جانانه و لذتبخش می تراود؛ یقینی که به مطلق نبودن هیچ پدیده ای، حتی خدا اشاره دارد؛ یقینی که هر باوری را قابل نقد و هر نقدی را برداشت منتقد از تصویرِ واقعیت می شمارد. می شد خواندش که با خود می گوید در جامعه یا خانواده ای سراسر الهی زندگی می کنم اما چندین سال است که کار زیادی با ترم خدا ندارم اما تجربه ی انسانی از احساس شرم گناه چیزی نیست که یک انسان طبیعی و غیرمذهبی را نیز خلاصی از آن باشد. نقش "آنا" را "لیلا بارگاهی" به خوبی بازی کرده است. اعتراف می کنم که دوست داشتم این نقش را این گونه ببینم، حتی اگر نبوده باشد.
گفتگوهای درونی که بیرونی می شود هم در فضای انسان های فکری، چیزی غیرقابل اجتناب است اما کمتر تجربه می شود اما وقتی تجربه می شود می تواند اثراتی بس شگرف بگذارد. حالا که جامعه مان دارد به مرور رنسانسی مذهبی را تجربه می کند که همزمان با اوج گیری مذهب کلیسایی و سیاسی در اروپا رخ داد، می توان این نمایش را بسیار دیدنی و شنیدنی خواند. نمایشی که درون دو پرانتز پر مغز از یک برگمان خوان مسلط قرار گرفته و کمتر امکان این را به تو می دهد که ذهنت از موضوعی عمیق که دقیق و خردمندانه انتخاب شده فاصله بگیرد.
اما نقش دیگر نمایش، اتفاقی را روایت می کند که در زیر پوست مذهب در کشور ما نیز دارد اتفاق می افتد. برای منی که "تغییرات جامعه" از "وضع موجود مردم جامعه" یا "تعریف جامعه از وضع مطلوبش" برایم با اهمیت تر است، این نمایش و دیدن نقش کشیش یک غنیمت بزرگ است. نقشی که "کوشیار عبداللهی مشایی" نازنین آن را اجرا کرده است.
با نگاهی که سعی می کنم واقع بینانه باشد و علاقه ی عمیقم به کوشیارِ کشیش در آن کمتر رخ بنماید، باید اعتراف کنم که ساختن یک نمایش در موضوع شک، خدا، گناه، باور و ایمان و واژگانی از این دست کار آسانی نیست، چرا که هر لغزشی در اجرای کاری متکی بر متن می تواند بر درک تماشاگر از موضوع موثر باشد یا چالشی غیرقابل هضم حتی در ادامه ی اجرای نمایش ایجاد کند. هیچ لغزش جدی از این دست در کار ندیدم. اعتراف می کنم که دوست داشتم تغییرات احساسی و لحنی بیشتری را در دو بازیگر اصلی تماشا می کردم؛ چهره های که می بایست میزبان احساس سرگشتگی و استیصال به عنوان حس غالب و غم رسوب کرده ی آمیخته با ترس مذهبی باشد. شاید می شد با نور و موسیقی کوبنده تری، لحظات ترس، اشک و اعترافی که اتفاقا نهاد مذهب را در تنگنا قرار داده نمایش داد.
نمایش شاید با وجود اجرای یک ساعته دهها موضوع ریز و درشت را در خصوص گناه و شک و مذهب طرح می کند اما از یک درس بزرگ که احتمالا یک تجربه ی تاریخی ست نیز سخن می گوید؛ از موقعیتی که ما، هر کدام از ما که زمانی ممکن است آغشته به مذهب شده باشیم می توانیم روی درک مذهبیون از زندگی در فضایی "بدون قیدِ مذهب" تاثیر بگذاریم. جایی که احساس مهر و دوستی و اعتماد در اجرای خواسته مان موثر خواهد بود. روزگاری که دوران لزوم وجود مذهب بود، مذهبی ها، غیر مذهبی ها را با یک "ولا الضالین" برای همیشه رها می کردند تا در سرگشتگی خود بمیرند، اما شاید امروز ما بتوانیم با گفتگو، روش و اندیشه ی خود را برای ایشان آشکار کنیم و به تاثیر این گفتگو در آینده ایران و دنیای قشنگِ نو موثر باشیم. بسیار خوشبینانه است که فکر کنیم یک انسان غرقه در مذهب، عقل و قلبی تماما گشاده برای "همه" خواهد داشت اما می توان به گامی به پیش هم دلخوش بود. می توان به این نگاه کرد که شاید یک انسان مذهبی هم می تواند با تجربه های انسانی یک روشنفکر، موتور اندیشه اش، در درون روشن شود. سِرّ سینه، همیشه درونی نخواهد ماند. اعتراف خواهند کرد.
پس اعتراف را ببینید.
بعد دیدن نمایش این شعر شاملو را با خودم زمزمه کردم و بعد ربطش را برای خودم یافتم:
در من شک لانه کرده بود.

دست‌های تو چون چشمه‌یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم، من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سال‌های نخستین به خواب رفتم؛
در دامانت که گهواره‌ی رؤیاهایم بود.

و لبخندِ آن زمانی، به لب‌هایم برگشت.
NetHunter، امیر و جلال الیاسی بروجنی این را خواندند
آذرمهر و جهان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید