وقتی همه دروغ می گویند راست دیگر چه معنایی دارد؟ به نظرِ من استبان در لابیرنتی از دروغ گرفتار شده بود؛ او که شاید آخرین بازمانده از هزاران کارگری
... دیدن ادامه ››
بود که با وعده ی دروغِ کار، به آنجا کشانده شده بود با خیالِ اینکه با بریدنِ زنجیرهای بسته شده به پایش، رهایی از ناله های گاه و بی گاه برونو و فریادهای ((تشنمه! تشنمه!)) اش و همین طور خلاصی از مستراحِ کثیف و چندش آوری که در آن زندانی شده بود دیگر آزاد است زنجیرِ اسارت می گسلد و می گریزد. اما از چاله به درونِ چاه می افتد.
استبان که شاید نمادِ صداقتی است که نفس های آخر را می کشد همچون کودکی، دروغ های پی در پی ای که به او گفته می شود را راست می انگارد و بیراهه هایی که به او نشان داده می شود را راه؛ غافل از آنکه هر چه بیشتر برای آزادی تقلا می کند بیشتر از آن دور می شود.
و سرانجام با بازگو کردن همان دروغ هایی که راست می پنداشت مجرم شناخته شده و به مرگ محکوم می گردد و آرزوی رهایی از لابیرنت را با خود به گور می برد. او حتا پس از مردن نیز به آرامش نمی رسد و رهایی پیدا نمی کند زیرا که روحِ آزرده ی برونو در جهانِ مردگان به استقبالش می آید و او را تا ته دوزخ، خرکش می کند.