چاپ شده در روزنامه اعتماد به تاریخ سی و یکم تیر ماه نود و هشت
میان بحر و بر با هیولایی که فرمان میراند
نوشته محمدحسن خدایی
اجرای نمایشی چون «شاهماهی» را میتوان از رویدادهای مهم تئاتری امسال دانست. نمایشی پرمخاطب و توانا در خلق شخصیت متناقضنمایی
... دیدن ادامه ››
چون «کیسان» با بازی امیر جدیدی. روایتی از زیست مردمان جزیرهای محصور در آبهای اقیانوس. یادآور مناسبات مردمان جنوب ایران. گویا نام جزیره، «برگ ریز» است و یکی از همان مناطق فراموش شده دولت-ملتهای جهان. قلمرویی بیرون از نظم جهانی و یکسره در خدمت هیولایی جذاب و پارادوکسیکال به نام کیسان. از این منظر میتوان نمایشنامه احمد سلگی و رضا بهاروند را ستایش کرد که توانسته یکی از فیگورهای قابل اعتنای این روزهای تئاتر ما را بر صحنه احضار کند. اما نکته اینجاست که این روند فرانکشتاینوار خلق هیولا، از جایی به بعد همه چیز را در خدمت خویش میخواهد. اگر اجرایی چون شاهماهی را به مثابه یک بدن فرض بگیریم که شخصیت کیسان سر آن باشد و دیگر شخصیتها، اندامهایی چون دست و پا، سر چنان بزرگ شده و سروری میکند که نتیجه چیزی نیست الا یک بدن ناقصالجثه. شاهماهی استعارهای است از سوژه شر، یک هیولای توقفناپذیر که سازندگاناش، عاشق او شدهاند. بنابراین فیگوری چون کیسان، چنان بر بلندای جزیره و خود اجرا ایستاده که هیچ کس را یارای به زیر کشیدنش نیست.
از منظر فلسفه سیاسی، شاهماهی را میتوان ذیل تضاد حلناشدنی بشر با شهروند صورتبندی کرد. همچنانکه آگامبن در مقاله کوتاه «فراسوی حقوق بشر» اشاره دارد که چگونه انسان، تنها با تعلق به یک دولت-ملت است که میتواند شهروند باشد و دارای حقوق انسانی. در جزیره «برگ ریز»، نشانی از مناسبات یک دولت-ملت نیست و تنها مرجع اقتدار، فرمانروایی کیسان است. بنابراین با موجوداتی روبهرو هستیم که کمابیش یادآور حیات برهنهاند. در قوانین روم باستان، میتوان آنان را به قتل رساند اما ارزش قربانی کردن ندارند. این انزوا و
جدا افتادگی جزیره، این فراموشی تمام عیار ساکنان آن، به خوبی نشان میدهد که شرط داشتن حقوق بشر، تعلق به یک دولت-ملت مدرن است.
شاهماهی تضاد بحر و بر یا همان خشکی و دریاست. در طول روایت، حاکم جزیره، مدام بر این دوگانگی تاکید میکند. پادافره خیانت و توطئه، یکی هم اجبار به ترک کردن جزیره و غرق شدن در دریاست. از منظر کیسان، باید شنا بلد بود تا دریا را به چنگ آورد. بیجهت نیست که شخصیتی مانند «شمس» با بازی علی شادمان، به علت نابلدی در شنا کردن، مورد تحقیر است. طراحی صحنه، تضاد بحر و بر را تشدید کرده و فضا را به یک خشکی رئالیستی و یک دریای سوررئالیستی تقسیم کرده. اگر حاکم قلمروی خشکی را لویاتان بدانیم، این بهیموت است که دریاها را اداره میکند. بنابراین کیسان را میتوان از نوادگان لویاتان دانست.
اجرای شاهماهی کمابیش مقهور هیولایی شده که آفریده، با بازی به نسبت قابل اعتنای امیر جدیدی. بنابراین مناسبات جزیره چندان بسط و گسترش نمییابد و جنبههای دیگر آن رها میشود. ارجاع به آثاری همچون توفان شکسپیر، رابیسن کروزئه یا حتی ناخدا خورشید ناصر تقوایی، میتواند سازوکار این آثار را روشن کند که چگونه جهان خود را میگسترانند. اما شاهماهی، یک موقعیت را مفروض گرفته و منبسط نمیشود. فیالمثل صحنهای که کیسان بر مینیبوس از کار افتاده ایستاده و بازی دسترشته ساکنان جزیره را گزارش و مدیریت میکند، با آنکه جذاب است و واجد تئاتریکالیتهای خلاق، اما در نهایت به صحنهای طولانی و کشدار تبدیل میشود. از منظر اقتصاد زمان، این حجم از روایت کردن یک بازی، غیرضروری و سهلانگارانه است. حتی کیفیت بازی امیر جدیدی، فرم توپوگرافیک حضور او در صحنه و به حاشیه رفتن شخصیتهای دیگر، همچنان ذیل همان منطق اولویتبخشی به برگ برنده اجرا یا همان شخصیت کیسان است. جزیره، میتواند فرم دیگری بازنمایی شده و مکانهای دیگرش هم به نمایش گذاشته شود. حضور امر غریب، امر ناشناخته و خلق یک اتمسفر نه چندان آشنا، اجرایی مانند شاهماهی را وسعت میبخشد و واجد مازادهایی رهاییبخش میکند.
در نهایت روایت استعاری رضا بهاروند از جزیرهای تحت انزوا، با آن پایان اثرگذار در مرگ شخصیت «شمس» که به نوعی سوژه مقاومت است و احیاگر امر سیاسی و بازتولید مناسبات اقتدارگرایانه سابق، نشان از باور به انحطاط و زوال و غیاب هر نوع امکان رستگاری و رهایی است. یک بنبست تمام عیار. ایستاده بر ماسهبادیهای جزیره و ترسان از تن به آب زدن با قایقی دستساز. تا آنگاه که کیسان فرمان میراند و مقاومت شمسها در هم شکسته میشود.