- عنوان نمایشنامه اقتباس از یک مجموعه داستان روسی است.
یادداشت کارگردان:
«رفتم سیگار بخرم،...» نتیجهی هشت ماه تمرین مداوم با بهترینهای تئاتر دانشجویی است. آنها سخت جان هستند. برای مقابله با آلودگی ماسک نمیزنند. با سختترین بادها هم زکام نمیشوند. برای آنها میان وعده های سر تمرین بیاهمیت است. فقط فرصتی اگر دست بدهد شاید سیگاری بکشند، یا از یک لیوان کاغذی با هم آبی خورده باشند. در درازای این پروسهی تمرینی مدام شک داشتیم که آیا تئاتر کردن در این شرایط مقبول است، آیا تئاتر هنوز رسالتی دارد، آیا ما قرار است جلوتر از کنشهای اجتماعی باشیم، آیا تئاتر همان عیان کردن زخمهای انسانی است. این سوالها فرسوده کننده بود، چون پیش¬آمدهای اجتماعی بزرگتر از هر پرفورمنس اجرایی مقابل ما میایستاد و ما احساس شکست داشتیم. ناچارن چون راه دیگری نداشتیم و به تئاتر هم آلوده بودیم تا انتها آمدیم، شاید دست کم بتوانیم زخمهای خودمان را نمایش بدهیم.
خلاصه نمایش:
(برای تئاتر اتمسفر، سختترین کار دنیا، تعریف خلاصه نمایش است)
«پسر» دم دکه آمده تا برای پدرِ معلماش که پایش شکسته، سیگار بخرد. «دکهچی» سیگار به او نمیدهد، چون بچه است؛ هر چند پسر از پدرش دستنوشته هم آورده است. دکهچی علاوه بر چرخاندن دکهاش، توی روزنامههای محلی ستون نقد اجتماعی هم دارد. کابویها با اسبهایشان مقابل دکه میآیند که چیزی برای تهبندی ادامه مسیرشان خورده باشند. آنها قصد سرقت از بانک دارند، اما نقشه ندارند. پسر که جذب کابویهای شده و حالا ادعا میکند پدرش نجار است، نقشه بانک و موارد ایمنی آنجا و کم و کیف کلانتری روبهروی بانک را آنقدر دقیق و جزئی برایشان توضیح میدهد که کابویها مرعوب او میشوند؛ جوری که پسر در چشمشان دیگر بچه نیست. کابویها مجاب میشوند که پسر همان سرکردهای است که سالهاست انتظارش را کشیدهاند. کابویهای به دستور پسر و با ارعاب دکهچی را مجبور میکنند تا در روز سرقت، به جای ستونِ نقدهای اجتماعی همیشگیاش در روزنامه، یک داستان «عشقی زاویهدار» بنویسد که سربازهای کلانتری، سرشان به داستان گرم شود تا آنها راحتتر بتوانند بانک را بزنند. روز بعد عنوان«سرقت بزرگ قرن» سرتیتر تمام روزنامهها میشود. دکهچی به خاطر داستان زاویهداری که نوشته فکر میکند در مظان اتهام است. گربهاش به او پیشنهاد میدهد زن بگیرد که آرامش پیدا کند.