انتشار یافته در روزنامه اعتماد به تاریخ هفتم بهمن ماه نود و هشت
در باب بلوغ، اضمحلال و صنعت سرگرمیسازی
نوشته محمدحسن خدایی
باقر سروش در اجرای نمایش «رفتم سیگار بخرم...» دست به تجربهای تازه زده و از چشماندازی که پیش از این برای خویش ترسیم کرده، فاصله گرفته. دیگر خبر چندانی از واقعگرایی مبتنی بر نقد اجتماعی نیست و حال با رویکردی پسامدرنیستی و التقاطگرایانه، تلاش شده جهانی سختفهم و شگفتانگیز ساخته شود. بیش از آنکه با شخصیتهایی متعین و تاریخمند روبرو باشیم اجرا مملو است از آدمهایی بدون نام که تیپهای اجتماعی را بازنمایی میکنند: دکهدار، پسر، سوارکار،
... دیدن ادامه ››
معدنچی و زن بالرین. حتی زبان هم تمایزی را برنمیسازد و گویی تمامی افراد با یک لحن و نوا حرف میزنند و دایره واژگانی مشترکی دارند. باقر سروش در مقام نمایشنامهنویس، گویی جستارنویس است. زبان آهنگین، ارجاعات متعدد به فلسفه، علوم شناختی، آشپزی، نظام آموزش و پروش و هنر، متنی متکلفانه خلق کرده که گوشنواز اما دشواریاب است. یک استراتژی نوشتاری که برای اجرایی شدن به بازیگرانی توانا و تمرینات طولانی و فشرده احتیاج دارد که البته در این اجرا چندان به نتیجه غایی و مطلوب شاید نرسیده باشد. التقاطگرایی «رفتم سیگار بخرم...» بر مرز باریک و لغزان انضمامی بودن یا انتزاعی شدن در حال حرکت است و اغلب آن را مخدوش میکند، گاه بشدت آشنا مینماید و گاه مبهم و در فاصله. یک جهان برساخت که با مبهم کردن متناوب مرزها، نسبت خویش را با اینجا و اکنون، متصل و گاه منفک میکند. بنابراین با اجرایی مواجه هستیم که از متعین شدن تمام و کمال امتناع کرده و توامان آشنا و غریبه مینماید.
نمایش در باب بلوغ یک نوجوان است و اضمحلال یک روشنفکر مطرود. بازنمایی یک جامعه که چنان از مدار عدالت خارج شده که توگویی هیچکس در جایگاه عادلانه خویش نیست و با انبوهی موجودات انسانی روبرو هستیم که ابژه میلشان از دست رفته و گرفتار ملانکولی و خیالبافیهای اختهاند. فیگور روشنفکر در اینجا همان دکهداری است که مقاله مینویسد و به سختی روزگار میگذراند. دوران کاری او در مقام مقالهنویس سپری شده و کسی برای ستون هفتگیاش در باب فلسفه و جامعهشناسی اهمیت قائل نیست. تنها با نوشتن یک داستان آبکی عاشقانه که به قول زن چاق سفارشی و سازشی است، اقبالی هر چند اندک به نویسندگی او میشود. مقالهنویس مطرود و منزوی که بتدریج و بنابر ضرورت زمانه، از کنش روشنگری به سرگرمیسازی میرسد و ابزار کارش منچ، قلقگیری و فوتبالدستی میشود و محل کارش شهر بازی و شهر تماشا. اجرا مرثیهای است برای فیگور تفکر و سرنوشت اسفناک او در دوران معاصر. از طرف دیگر نمایش در باب بلوغ دانشآموزی است که در پی خریدن سیگار با سارقانی حرفهای آشنا میشود که از دوردستها میآیند تا سرقت بزرگ قرن را ترتیب داده و بار دیگر ثروت جامعه را همچون رابینهود از نو توزیع کنند. همچنین اجرا گشوده بر امر غریب، یادآور آثار موراکامی است. فیالمثل دکهدار واجد قدرتی ماورایی بوده و با گربهها گفتگو میکند. گربه چنان عاقل و دوراندیش است که برای دکهدار، سوژه عشق و عاشقی مهیا میکند. یک حیوان ناطق که محل اتصال اجرا با فراواقعیت است.
به لحاظ اجرایی باقر سروش تلاش دارد به همان فضای پر ابهام و نامتعین نمایشنامه نزدیک شود. بنابراین گاه با ژستها و میزانسنها روبرو هستیم که از منطق بازنمایانه فاصله گرفته و آهنگین و سوررئالیستی است. اما این عدم تعین مکانی و زمانی و ایستادن در یک فضای بینابینی، به اجرایی میدان داده که بدن بازیگران توان رویتپذیری آن را به شکل کامل نمییابند. چراکه هم نویسنده، هم گروه اجرایی و هم تماشاگران در این مرز انضمامی و انتزاعی بودن، سرگردان مانده و مدام با امر آشنایی مواجه میشوند که بتدریج ناآشنا شده و بار دیگر تمنای آشنا شدن دارد. این مسئله البته به تغییر استراتژی نوشتاری و اجرایی خود باقر سروش مربوط است که از جهان مالوف و تجربه شده قبلی دور شده و جهانی به نسبت تازه و پر ابهام را آزموده. این جابجایی بشارت دهنده افقهای نو و البته از کف دادن تجربههای قدیم هم هست. اما به مانند اغلب چرخشهای ایدئولوژیک و پارادیمی، میتواند امکانات کشف نشدهای را برای گروه اجرایی و تئاتر این روزهای ما به ارمغان آورد. نکته مهم دیگر اجرا، اتصال با سنتهایی است که فضای نمایشی این روزها ما از آن غافل مانده. همان صنعت سرگرمیسازی ذیل سیرک و نمایشهای خارقعادت. لحظهای که دکهدار مقابل «سیبل گردان» میایستد و چاقوهای تیز شده را به سمت همسر خویش و در ادامه زن بالرین پرتاب میکند، نفس در سینه تماشاگران حبس شده و تجربه ناب و هیجانانگیز سرگرمیهای مهیج ممکن میشود. به هر حال وقتی یک ستوننویس روزنامه به حاشیه میرود و نوشتن داستان عاشقانه، اسم رمز سرقت بزرگ قرن میشود، رجعت به سرگرمیهای باستانی چون سیرک نوعی امکان رهایی و گشایش باشد.
در نهایت اجرای «رفتم سیگار بخرم...» را میتوان تلاشی دانست برای رسیدن به زبانی تازه. اما از یاد نبریم که هر لحن و زبان تازه میتواند گنگ و پر ابهام و متکلفانه باشد. تلاش باقر سروش حذر کردن از اینها بوده اما اجرا در نهایت گاه و بیگاه به آنان میدان داده. اما هر چه هست این بار میتوان بر این کلیشه ایستاد که «شکست مقدمه پیروزی است» و حتی میشود اضافه کرد که «برای پیروزی به شکستهای بیشتر هم احتیاج است» البته اگر پیروزی و تمنای آن، یک فضلیت سرمایهدارانه نشده باشد.