نمایش "تابستان" به کارگردانی سعدی محمدی عبد، را روز سه شنبه 16 بهمن بعد از تماشای دو نمایش دیگر "اقلیت" و "زاویه" دیدم. و البته روز چهارشنبه برای دومین بار.
روز اول در اواسط کار یاد قسمتی از کتاب "هنر چیست؟" تولستوی افتادم که میگفت (خلاصه و کلیتش را مینویسم): "روزی برای دیدن تمرین بازیگران اپرا رفته بودم. سر تمرین بنا به دلایلی بارها و بارها کار متوقف میشد و از ابتدا از سر گرفته میشد. کارگردان با عصبانیت تمام گروه را به باد ناسزا میگرفت، بازیگران باید روی کار خود تمرکز میکردند و آن طور که مد نظر کارگردان بود عمل میکردند. تمامی عوامل کار سخت و طاقت فرسایی انجام میدادند. اما همه اینها برای چه؟ این هنر چیست که این همه عشاق را وادار به تحمل چنین کارهای سختی میکند؟ در این کار، هنر، چه عشقی، چه رمزی، چه چیزی وجود دارد که با وجود این همه مرارت آدم های بیشماری هستند که این رنج را تحمل میکنند؟..." جایی که شخصیت اصلی را (پیمان، اگر درست متوجه شده باشم) در تمنای برقراری ارتباط با دیگری یا خودش یا اصلا رنج بشری که متحمل میشود دیدم، ناخداگاه به فکر فرو رفتم که این چه هنری ست این همه عاشق بعد از روزها تمرین و تفکر از رویدادهای جهانی، داخلی و انسانی با هر سختی که هست سخن میگویند و شاهکارش هم این باشد که فردی مجبور میشود به گوشه ای از اتاق خود در ناکجا آبادی در انزوا باشد و بعد، از رنجی که میبرد، از درگیری خود با خود، از دگرگونی، از تولد، انزوا، دیگران، میل، رنج، رنج، رنج، بدون کلمه ای حرف، اینگونه زیبا سخن بگوید. و مانند بکت که سوال "انسان بودن به چه معناست؟" را مطرح میکند، سوال "این رنج تا به کی و کجا؟"را میپرسد و احتمالا پاسخش نقل کلود شوماخر باشد که میگوید:" انسان با دریافت نهایت بی معنایی زندگی، برای وضوح بیشتر و زندگی کاملتر در جهت ضرورتی اخلاقی تلاش میکند، چون زندگی، در هر صورت، تنها واقعیت ملموس انسان است."
پایان
و چقدر من باید خوشبخت باشم که تماشای این نمایش عالی همزمان شد با خواندن کتاب "مسخ" کافکا
نمایشی درباره بیداری (20 دقیقه نخست) و کابوس (تاپایان) آدمی بیکاره یا تنبل یا افسرده یا ناامید یا ...
بیمعنا، بیفرجام و بیارزش
تنها ویژگی خوب کار، دکورش بود
دیالوگ نداره اما حرف زیاد داره.
موقع تماشای این نمایش نسبت به احساساتی که درونتون ایجاد میشه آگاه باشید.