یک روز تابستانی؛ روزی به قدمت تاریخ بشر...
روزنامه شرق- 11 شهریور 97
عشق تنها پاسخِ معقول و رضایتبخش به مسئله ی وجودِ انسان است.
هنر عشق
... دیدن ادامه ››
ورزیدن - اریش فروم
چند سالی هست که نام " پارسا پیروزفر" مقدمه ای است برای پرمخاطب شدن یک اثر نمایشی.از نمایش "گلن گری گلن راس" اثر "دیوید ممت" در سال 90 گرفته تا تجربه ی موفق نمایش های "سنگ ها در جیب هایش" (اثر مری جونز) در سال 92 و "بر پهنه دریا" (اثر اسلاومیرمروژک )در سال بعد از آن، کارنامه ی پیروزفر همواره رو به رشد و ارتقا در عرصه نمایش بوده است.سال گذشته، او با نمایش مسحورکننده ی "ماتریوشکا"، هنر خود را در تئاتر کشور به همگان ثابت کرد.همین عامل باعث شد تا به محض اجرای آخرین اثر او، " یک روز تابستانی"، استقبال خیره کننده ای را از مخاطبان پیگیر کارهای او شاهد باشیم.
بار دیگر پیروزفر به سراغ متنی از "اسلاومیرمروژک"، نمایشنامه نویس شهیر لهستانی رفته است.متنی که مروژک آن را در سال 1983 نوشته و همان سال در پاریس اجرا گردید.متنی به ظاهر ساده و عاری از پیچیدگی های شخصیت پردازی اما به غایت عمیق و فلسفی.داستان همراهی دو شخصیت ناموف( با بازی رضا بهبودی) و موف(با بازی پارسا پیروزفر) که به قصد خودکشی در گوشه ای خلوت، در مکانی نامشخص و به دور از جمعیت، با هم برخورد می کنند.این ارتباط ناخواسته که به کاراکترهای هردو شکل و شمایل می دهد، با حضور بانویی مرموز(با بازی سوگل قلاتیان)، رنگ جدیدی به خود گرفته و داستان را وارد فاز دوم می گرداند.در واقع در ابتدای نمایش ما با روایتی کمیک از تلاش ناموف برای خودکشی، آن هم در غالب پانتومیم و با زنده کردن خاطره فیلم های صامت( خصوصا آثار چارلی چاپلین)، بدون کلامی اضافه، موقعیت او را درک کرده و با اضافه شدن شخصیت موف به صحنه و حکایت عدم موفقیت های ناموف در زندگی خود، با شخصیت او ارتباط برقرار کرده و خو می گیریم.ناموف که سمبل ناموفقیت در زندگی است، به خوبی کاراکتر کمیک شخصیت های پر از بدبختی را در بشریت نمایان می کند.انسانی که به هر دری که می زند جز سیاهی شکست و عدم کامیابی چیز دیگری حاصل نکرده است.اما تضاد جالب در شخصیت او، امید بیش از اندازه است.امید به اقدامی جدید، امید به حرکتی نو و امید جاودانه ی پیروزی.اما از بد حادثه، امید واهی او که هیچ وقت با تدبیر همراه نیست، جز چرخه ی شکست مسیر دیگری را نمی پیماید.تاریخ مملو از شکست های تراژیک و کمیک کاراکترهایی است که فقط با امید و بدون تدبیر خاصی، دست به اقداماتی می زنند که جز تباهی مقصدی دیگری نداشته است.دقیقا همین جا است که با موف آشنا می شویم و می فهمیم او دقیقا نقطه مقابل ناموف است.مثل قطب مثبت و منفی، بدبختی و خوشبختی، فنا و بقا و شکست و پیروزی.موف از اینکه همیشه موفق بوده است خسته شده است و حالا از ذات زندگی و رقابت برای بقا بریده و با علم به بی ارزش بودن تمامی شکست ها و پیروزی ها به استقبال مرگ می رود.شاید زیباترین توصیف موقعیت آنها، همین جمله در متن باشد که موف به ناموف می گوید: فرق من با تو اینه که تو از زندگی خودت بدت میاد و من از خود زندگی.این تفاوت، سبک نگاه هر شخصیت به زندگی را برجسته می نماید.در واقع ناموف به قدری در مسائل ابتدایی زندگی بشری ناشیانه دست و پا زده که فرصتی برای راه پیدا کردن به مسائل عمیق تر و مفاهیم ماهیت وجود و معنای زندگی برای او ایجاد نشده است.در مقابل موف از تنازع برای بقای بشری دست کشیده و به پوچی ذات زندگی، فارغ از زندگی شخصی اش پی برده است.حریم این دو قطبی، در ساختار هرم "مزلو" به خوبی قابل تبیین است.هرم سلسلهمراتب نیازهای مزلو یا به طور خلاصه هرم مزلو، نظریه ی "آبراهام مزلو" نظریهپرداز کلاسیک مدیریت، در مورد نیازهای اساسی انسان است. به اعتقاد مزلو نیازهای آدمی از یک سلسلهمراتب برخوردارند که رفتار افراد در لحظات خاص تحت تأثیر شدیدترین نیاز قرار میگیرد. هنگامی که ارضای نیازها آغاز میشود، تغییری که در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسلهمراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری میسپارند.در این نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شدهاند.بدین تریت ناموف با حضور ابتدایی در صحنه اقدام به خوردن خوارکی می کند(نیاز اول: نیازهای زیستی) و بعد از سیر شدن، محیط اطرف خود را بررسی کرده و بعد از امن تشخیص دادن موقعیت خود(نیاز دوم: نیازهای امنیتی) دست به اقدام مورد نظرش، که همان خودکشی است می زند.حضور موف و زن مرموز باعث ایجاد ارتباطی اجتماعی شده( نیاز سوم: نیازهای اجتماعی) و در گذر این ارتباطات ناموف خود حقیقی اش را که تاکنون با آن مواجه نشده را کشف می کند(نیاز چهارم: احترام).حال او که خود را آماده تعالی می بیند(مرز نیاز پنجم : خودشکوفایی و خودانگیزشی)، کورکورانه، بدون تدبیر و مهارت خاصی خود را به ورطه نابودی می کشاند.اما موقعیت موف کاملا برعکس چرخه تغییرات ناموف در نمایش است.او از ابتدای نمایش در قله ی هرم مزلو ایستاده و از خودشکوفایی و خودانگیزشی نیز خسته و گریزان است، به همین جهت از ابتدا موقعیتی دراماتیک دارد.
حضور زن مرموز که نمادی از عشق است، داستان را وارد مرحله ی دیگری می کند و در واقع موقعیت نمایشنامه را از کمدی سیاه به درامی رمانتیک دوران می دهد.ناموف که در حال ارضا نیازهای خود است به سرعت در این عشق تن می دهد اما موف علی زغم بی میلی، با صبر، حوصله و درایت با موضوع برخورد می کند.همین درایت است که مخاطب را به داستان تصادفی بودن خرید دو بلیت به جای سه بلیت هم مشکوک می کند.به نظر می رسد موف به عمد دو بلیت تهیه کرده تا بار دیگر شانس خود را در موفقیت و عدم موفقیت بسنجد.در سوی دیگر، ناموف سراسیمه در مقابل عشق، به عجز و ناتوانی خود اعتراف می کند برعکس موف که با شخصیت و پخته عمل کرده و با اینکه دل در گرو بانو دارد، با طمانینه مراحل بازی عاشقی را پله به پله(هرچند به دور از اصول اخلاقی) طراحی می کند. بانو(عشق) اما با اینکه جذب سنگینی و وقار موف شده است، ترجیح می دهد با ناموف که او را می پرستد و بنده ی او شده است، وارد رابطه گردد.این انتخاب، ناموف را شیدا کرده، او را به اولین موفقیتش می رساند و خط بطلانی برای پیروزی های همیشگی موف می کشد اما "ویلیام شکسپیر" به خوبی در "تاجر ونیزی" این شیدایی را تفسیر می کند: اما عشق کور است و عاشقان نمی توانند ببینند.این شتاب زدگی و وجد بی حدی که در ناموف است زمینه را برای موف که اسیر اغوای بانو(عشق) شده است آماده می کند تا او را به سوی سرنوشت تراژیک خود روانه گرداند.به قول حافظ : من از چشم تو ای ساقی خراب افتادهام لیکن؛ بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم.ناپدید شدن ناموف هرچند مضحک و کمیک است اما لحن نمایش را وارد فضایی تراژیک می گرداند، هرچند خود ناموف هم باور نداشته روزی بتواند حتی یک تراژدی خلق کند!.حال چرخه ی همیشگی زندگی به همان منوال قبل می چرخد.ناموف باز هم شکست می خورد، هرچند تراژدی ای می سازد، اما چون این قصه تراژیک مغفول می ماند، ناموفقیت پایان کاراکتر ناموف می شود.بدیهی است در این چرخه ی پرتکرار، موف با زیرکی، هوشیاری و البته مهارت خود باز هم موفق شده و پیروزی دیگری را به کارنامه اش اضافه می کند.پیروزی که مشخص نیست شیرینی آن چقدر دوام دارد و به قول بانو " کی از او هم خسته شده و دست می کشد"، اما با این حال برای مدتی ولو کوتاه، موف به جمله ی "اریش فروم" در "هنر عشق ورزیدن" ایمان خواهد آورد.