در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نمایش یک روز تابستانی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:07:45
امکان خرید پایان یافته
۲۵ تیر تا ۲۶ مرداد ۱۳۹۷
۱۷:۰۰ و ۱۹:۰۰  |  ۱ ساعت و ۱۰ دقیقه
بها: ۵۰,۰۰۰ و ۴۰,۰۰۰ تومان  |  جزییات
بخش اصلی: ۵۰.۰۰۰ تومان
بیرون از ظرفیت (صندلی پلاستیکی): ‌۴۰،۰۰۰ تومان
ناموف و موف که هر دو به آخر خط رسیده اند، هنگام اجرای آخرین تصمیم زندگی خود با هم آشنا می شوند. ولی ورود یک بانو شرایط جدیدی را رقم می زند...
سبک
کمدی

گزارش تصویری تیوال از نمایش یک روز تابستانى (سری دوم) / عکاس:‌ رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری تیوال از نمایش یک روز تابستانى (سری نخست) / عکاس:‌ رضا جاویدی

... دیدن همه عکس‌ها ››

اخبار

›› با استقبال قابل‌توجه مخاطبان، بلیت‌های پیش‌فروش نمایش «یک روز تابستانی» به اتمام رسید

›› نمایش «یک روز تابستانى» به کارگردانى پارسا پیروزفر به روی صحنه می‌رود

ویدیوها

مکان

خیابان طالقانی، خیابان شهید موسوی شمالی، جنب خانه هنرمندان، تماشاخانه ایران‌شهر
تلفن:  ۸۸۸۱۴۱۱۵_۸۸۸۱۴۱۱۶

نقشه بزرگتر و مسیریابی
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
یک روز تابستانی؛ روزی به قدمت تاریخ بشر...
روزنامه شرق- 11 شهریور 97

عشق تنها پاسخِ معقول و رضایت‌بخش به مسئله ی وجودِ انسان است.
هنر عشق ... دیدن ادامه ›› ورزیدن - اریش فروم

چند سالی هست که نام " پارسا پیروزفر" مقدمه ای است برای پرمخاطب شدن یک اثر نمایشی.از نمایش "گلن گری گلن راس" اثر "دیوید ممت" در سال 90 گرفته تا تجربه ی موفق نمایش های "سنگ ها در جیب هایش" (اثر مری جونز) در سال 92 و "بر پهنه دریا" (اثر اسلاومیرمروژک )در سال بعد از آن، کارنامه ی پیروزفر همواره رو به رشد و ارتقا در عرصه نمایش بوده است.سال گذشته، او با نمایش مسحورکننده ی "ماتریوشکا"، هنر خود را در تئاتر کشور به همگان ثابت کرد.همین عامل باعث شد تا به محض اجرای آخرین اثر او، " یک روز تابستانی"، استقبال خیره کننده ای را از مخاطبان پیگیر کارهای او شاهد باشیم.
بار دیگر پیروزفر به سراغ متنی از "اسلاومیرمروژک"، نمایشنامه نویس شهیر لهستانی رفته است.متنی که مروژک آن را در سال 1983 نوشته و همان سال در پاریس اجرا گردید.متنی به ظاهر ساده و عاری از پیچیدگی های شخصیت پردازی اما به غایت عمیق و فلسفی.داستان همراهی دو شخصیت ناموف( با بازی رضا بهبودی) و موف(با بازی پارسا پیروزفر) که به قصد خودکشی در گوشه ای خلوت، در مکانی نامشخص و به دور از جمعیت، با هم برخورد می کنند.این ارتباط ناخواسته که به کاراکترهای هردو شکل و شمایل می دهد، با حضور بانویی مرموز(با بازی سوگل قلاتیان)، رنگ جدیدی به خود گرفته و داستان را وارد فاز دوم می گرداند.در واقع در ابتدای نمایش ما با روایتی کمیک از تلاش ناموف برای خودکشی، آن هم در غالب پانتومیم و با زنده کردن خاطره فیلم های صامت( خصوصا آثار چارلی چاپلین)، بدون کلامی اضافه، موقعیت او را درک کرده و با اضافه شدن شخصیت موف به صحنه و حکایت عدم موفقیت های ناموف در زندگی خود، با شخصیت او ارتباط برقرار کرده و خو می گیریم.ناموف که سمبل ناموفقیت در زندگی است، به خوبی کاراکتر کمیک شخصیت های پر از بدبختی را در بشریت نمایان می کند.انسانی که به هر دری که می زند جز سیاهی شکست و عدم کامیابی چیز دیگری حاصل نکرده است.اما تضاد جالب در شخصیت او، امید بیش از اندازه است.امید به اقدامی جدید، امید به حرکتی نو و امید جاودانه ی پیروزی.اما از بد حادثه، امید واهی او که هیچ وقت با تدبیر همراه نیست، جز چرخه ی شکست مسیر دیگری را نمی پیماید.تاریخ مملو از شکست های تراژیک و کمیک کاراکترهایی است که فقط با امید و بدون تدبیر خاصی، دست به اقداماتی می زنند که جز تباهی مقصدی دیگری نداشته است.دقیقا همین جا است که با موف آشنا می شویم و می فهمیم او دقیقا نقطه مقابل ناموف است.مثل قطب مثبت و منفی، بدبختی و خوشبختی، فنا و بقا و شکست و پیروزی.موف از اینکه همیشه موفق بوده است خسته شده است و حالا از ذات زندگی و رقابت برای بقا بریده و با علم به بی ارزش بودن تمامی شکست ها و پیروزی ها به استقبال مرگ می رود.شاید زیباترین توصیف موقعیت آنها، همین جمله در متن باشد که موف به ناموف می گوید: فرق من با تو اینه که تو از زندگی خودت بدت میاد و من از خود زندگی.این تفاوت، سبک نگاه هر شخصیت به زندگی را برجسته می نماید.در واقع ناموف به قدری در مسائل ابتدایی زندگی بشری ناشیانه دست و پا زده که فرصتی برای راه پیدا کردن به مسائل عمیق تر و مفاهیم ماهیت وجود و معنای زندگی برای او ایجاد نشده است.در مقابل موف از تنازع برای بقای بشری دست کشیده و به پوچی ذات زندگی، فارغ از زندگی شخصی اش پی برده است.حریم این دو قطبی، در ساختار هرم "مزلو" به خوبی قابل تبیین است.هرم سلسله‌مراتب نیازهای مزلو یا به طور خلاصه هرم مزلو، نظریه ی "آبراهام مزلو" نظریه‌پرداز کلاسیک مدیریت، در مورد نیازهای اساسی انسان است. به اعتقاد مزلو نیازهای آدمی از یک سلسله‌مراتب برخوردارند که رفتار افراد در لحظات خاص تحت تأثیر شدیدترین نیاز قرار می‌گیرد. هنگامی که ارضای نیازها آغاز می‌شود، تغییری که در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله‌مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری می‌سپارند.در این نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شده‌اند.بدین تریت ناموف با حضور ابتدایی در صحنه اقدام به خوردن خوارکی می کند(نیاز اول: نیازهای زیستی) و بعد از سیر شدن، محیط اطرف خود را بررسی کرده و بعد از امن تشخیص دادن موقعیت خود(نیاز دوم: نیازهای امنیتی) دست به اقدام مورد نظرش، که همان خودکشی است می زند.حضور موف و زن مرموز باعث ایجاد ارتباطی اجتماعی شده( نیاز سوم: نیازهای اجتماعی) و در گذر این ارتباطات ناموف خود حقیقی اش را که تاکنون با آن مواجه نشده را کشف می کند(نیاز چهارم: احترام).حال او که خود را آماده تعالی می بیند(مرز نیاز پنجم : خودشکوفایی و خودانگیزشی)، کورکورانه، بدون تدبیر و مهارت خاصی خود را به ورطه نابودی می کشاند.اما موقعیت موف کاملا برعکس چرخه تغییرات ناموف در نمایش است.او از ابتدای نمایش در قله ی هرم مزلو ایستاده و از خودشکوفایی و خودانگیزشی نیز خسته و گریزان است، به همین جهت از ابتدا موقعیتی دراماتیک دارد.
حضور زن مرموز که نمادی از عشق است، داستان را وارد مرحله ی دیگری می کند و در واقع موقعیت نمایشنامه را از کمدی سیاه به درامی رمانتیک دوران می دهد.ناموف که در حال ارضا نیازهای خود است به سرعت در این عشق تن می دهد اما موف علی زغم بی میلی، با صبر، حوصله و درایت با موضوع برخورد می کند.همین درایت است که مخاطب را به داستان تصادفی بودن خرید دو بلیت به جای سه بلیت هم مشکوک می کند.به نظر می رسد موف به عمد دو بلیت تهیه کرده تا بار دیگر شانس خود را در موفقیت و عدم موفقیت بسنجد.در سوی دیگر، ناموف سراسیمه در مقابل عشق، به عجز و ناتوانی خود اعتراف می کند برعکس موف که با شخصیت و پخته عمل کرده و با اینکه دل در گرو بانو دارد، با طمانینه مراحل بازی عاشقی را پله به پله(هرچند به دور از اصول اخلاقی) طراحی می کند. بانو(عشق) اما با اینکه جذب سنگینی و وقار موف شده است، ترجیح می دهد با ناموف که او را می پرستد و بنده ی او شده است، وارد رابطه گردد.این انتخاب، ناموف را شیدا کرده، او را به اولین موفقیتش می رساند و خط بطلانی برای پیروزی های همیشگی موف می کشد اما "ویلیام شکسپیر" به خوبی در "تاجر ونیزی" این شیدایی را تفسیر می کند: اما عشق کور است و عاشقان نمی توانند ببینند.این شتاب زدگی و وجد بی حدی که در ناموف است زمینه را برای موف که اسیر اغوای بانو(عشق) شده است آماده می کند تا او را به سوی سرنوشت تراژیک خود روانه گرداند.به قول حافظ : من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن؛ بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم.ناپدید شدن ناموف هرچند مضحک و کمیک است اما لحن نمایش را وارد فضایی تراژیک می گرداند، هرچند خود ناموف هم باور نداشته روزی بتواند حتی یک تراژدی خلق کند!.حال چرخه ی همیشگی زندگی به همان منوال قبل می چرخد.ناموف باز هم شکست می خورد، هرچند تراژدی ای می سازد، اما چون این قصه تراژیک مغفول می ماند، ناموفقیت پایان کاراکتر ناموف می شود.بدیهی است در این چرخه ی پرتکرار، موف با زیرکی، هوشیاری و البته مهارت خود باز هم موفق شده و پیروزی دیگری را به کارنامه اش اضافه می کند.پیروزی که مشخص نیست شیرینی آن چقدر دوام دارد و به قول بانو " کی از او هم خسته شده و دست می کشد"، اما با این حال برای مدتی ولو کوتاه، موف به جمله ی "اریش فروم" در "هنر عشق ورزیدن" ایمان خواهد آورد.
درود جناب علیخانی عزیز
نوشته ی بسیار ارزشمندی ست ... اما در بخشی که زن نمادی از عشق و ارتباطش را با نظریات استعلایی فروم مشابه دانستید رو باهاش زاویه دارم
به نظرمن زن و نمادی از فریبندگی دنیاست ... واتفاقا هیچ نشانه ای از عشق وپاکی اش در او موجود نیست، او بهرکسی رو میکند و اورا مفتون میکند اما وفادار نیست ... نه عشق را منزه می داند و نه هنز عشق ورزیدن را لازمه ی سلوک انسانی ...
زن وجلوه گری هایش، مصداق بارزی از ترفندهای بیرونی برای تحریک میل به بقای بشرست .. بشری که در آستانه ی فروپاشی و نیستی قرار داشته باشد بازهم مجذوب ترفندهای محیط ، هستی و جهان برای ادامه به زیستش قرار می گیرد..
با سپاس از نوشته ی خوبتان
۱۱ شهریور ۱۳۹۷
بزرگوارید و بسیار ممنون از توجهتون و توضیحات خوبتون ... البته شاید تفاوت نگاه باشه اما زاویه داشتن رو از آنجهت استفاده کردم که هنر عشق ورزیدن اریک فروم جایگاه ویژه ای در واکاوی عشق دارد و آنقدر که می خواهد سره را از ناسره ی شبه عشق ها بگشاید و مشخص کند که حساسیت را ایجاد می کند ... بهمین دلیل "زن" برای من کمی نامانوس در تعریف عشق امد .:)
از نظرات شما استفاده میکنم و خوشحالیم که آنهارا باما به اشتراک می گذارید ..
۱۱ شهریور ۱۳۹۷
از حسن نظرتون بی نهایت متشکرم خانم ثانی
۱۱ شهریور ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
این هم یه نمونه تلویزیونی زبان اصلی که دیدنش خالی از لطف نیست:

https://youtu.be/lvembMEhmhQ
چقدر جالب
ممنون از شما
فیلم طولانی بود متاسفانه تیکه تیکه دیدم ولی همون داستان نمایش بود
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
خییییلی ممنون جناب بولو..
جالب بود..
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
آره فرزاد جان منم خیلی مرور وار دیدم شاید تو ده دقیقه :)) فقط با دیدن این سه بزرگوار بیشتر به شیمی میان بهبودی و پیروزفر و قلاتیان ایمان آوردم.


نیلوفر خانم تو یوتیوب چند نمونه جالب دیگه هست که می‌تونید برید سراغش. از جمله اجرایی که نقش موف و ناموف رو دو خانم بازی می‌کنن و نقش مقابل‌شون رو یه آقا. با دوستان یاد آقای مهرداد خامنه‌ای خودمون افتادیم که علاقمند به چنین تجربه‌هایی با متن پایه هست مثلا خانم‌ها بیکایی و کنعان‌پناه به جای موف و ناموف :)))
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در یک روز زیبای تابستانی که هوا قطعا آفتابی است آقای خوشبختی و آقای بدبختی هر دو تصمیم می گیرند بمیرند. بدبختی برای این می خواست بمیرد چون هیچ ... دیدن ادامه ›› وقت به هیچ کدام از خواسته هایش نرسیده بود و دلیل خوشبختی برای مرگ این بود که بعد از رسیدن به تمام خواسته هایش زندگی معنایش را برای او از دست داده بود.
آرتور شوپنهاور می‌گوید زندگی همچون آونگی میان رنج و ملال در نوسان است. از نداشتن چیزها رنج می‌بریم و وقتی هم که به آن‌ها می‌رسیم ملول و خسته می‌شویم.
رنج و ملال در حقیقت خمیر مایه اصلی دو کاراکتر مرد نمایش یک روز تابستانی یعنی به ترتیب ناموف و موف هستند. دو روی یک سکه. دو سر یک طیف احساسات. در هر لحظه از زندگیمان و با هر قدمی که بر می داریم به سمت یکی از این دو احساس کشیده می شویم و زندگیمان بین کمدی و تراژدی مدام در حال تغییر است. اما چه چیزی ممکن است ما را از حرکت پاندولی این آونگ منحوس نجات دهد؟ ویکتور فرانکل در کتاب در جستجوی معنا بیان می کند تنها راه تحمل رنج و مشقت یافتن معنا برای آنهاست که باعث رسیدن به یک زندگی باطنی پر بار و آزادی معنوی می شود و بهترین راه دادن معنا به رنج هایمان عشق است.
در نمایش یک روز تابستانی وقتی سر و کله خانم عشق پیدا می شود رنج دست از خودکشی بر می دارد. او که همیشه منتظر بود روزی به خواسته هایش برسد با دیدن عشق سعی می کند یک شانس دیگر به خود بدهد و برای رسیدن به معشوق ملال را هم با خود همراه می کند زیرا که جرات ندارد تنها با آن روبرو شود. رنج صادق و فروتن است و برای عشق حاضر است تن به هر خفتی بدهد چون که عشق به او معنا می دهد. برعکس ملال، با ظاهر اتوکشیده و شق و رقش، علاقه ای به عشق نشان نمی دهد.
اما عشق. عشق از همان ابتدا شیفته ملال شده است با این وجود به رنج نیز فرصت می دهد تا از خودش بگوید. اما حقیقتا جذب آن نمی شود و هنوز چشمش دنبال ملال است. رنج بسیار آسان به پای او افتاده است در حالی که عشق به دنبال حریف قدرتریست.
خود عشق نیز همزمان دچار رنج و ملال است. در حضور ملال رنج می کشد زیرا که ماهیت واقعیش را زیر سوال می برد و در برابر رنج کسل می شود زیرا که فاقد پیچیدگی است. علاوه بر این جز در لحظاتی کوتاه هیچ گاه هر سه تای اینها در کنار هم دوام نمی آورند.
برای این نمایش می توان پایان های متفاوت دیگری نیز در نظر گرفت. اما هر ترکیبی از این سه احساس ملال، رنج و عشق ناپایدار خواهد بود. به عنوان مثال اگر ملال می رفت رنج می ماند با عشقی که هر لحظه کسل تر می شد و به مرور به وظیفه تبدیل می گشت تا اینکه بالاخره رنج را رها می کرد زیرا که طرد شدن سرنوشت رنج است.
اما در داستان رنج با خوشحالی و امید از بین می رود و عشق مجبور است در کنار ملال قدم بزند در حالی که خودش هم می داند این کار ممکن است باعث رنجشش شود. با این حال به نظر می رسد به این علت نویسنده این پایان تراژیک را برای رنج انتخاب کرده است چون احترام بیشتری برای رنج بشر نسبت به ملال او قائل است. رنج است که به خاطر امید ابدیش انسان را به پیش می راند و بدون حضور او زندگی صرفا ملال بچگانه ای خواهد که ادای فلاسفه را در می آورد. رنج به خودی خود کامل است، جرات عشق ورزیدن را دارد و تنها چیزی که می خواهد اندکی عشق است. ملال اما صرفا استاد بازی های زبانی ست و هیچ گاه نمی تواند شروع کننده یک رابطه عاشقانه باشد با این وجود نیاز دارد تمام وجود عشق را آلوده کند تا بتواند بعد از مدتی به بازی مسخره خود برگردد.
در هر صورت انسان پیوسته در پی قربانی کردن رنج های خویش است و اندک اند انسان هایی که بین تهی بودن و غم، غم را انتخاب می کنند.
این نمایش یک ستاره داشت و او بی شک رضا بهبودی بود.
نقد و تحلیلتون واقعا عالی بود. مرسی :)
۲۱ مرداد ۱۳۹۷
نقد شما , بسیار کامل و شاید از کل نمایش بیش تر در جزییات ورود شده بود.
دیدن آقای پیروزفر همواره جذاب است , آقای بهبودی که بازیگری نمونه هستند, خانم, البته برای بیننده از نظر من کشش عشق و میل دوباره به زندگی را ایجاد نمیکرد ولیکن تلاشی خوبی در این زمینه انجام داده بود.
در کل بعنوان اولین تجربه نمایش که از کارهای آقای پیروزفر داشتم , سادگی دلچسبی را تجربه کردم که باعث میشود بار دیگر هم نمایش های ایشان را تجربه کنم.
۱۳ شهریور ۱۳۹۷
مرسی از نظرتون
۱۴ شهریور ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید