در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مسعود آبایی درباره کنسرت جشنواره موسیقی تهران: کنسرت گروه شمس به سرپرستی کیخسرو پورناظری «وقت آن شد که به زنجیر
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 14:42:28
کنسرت گروه شمس به سرپرستی کیخسرو پورناظری


«وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم / بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم»

امروز من حالم زیاد خوش نبود، خیلی بی‌حوصله و ناراحت بودم؛ تا حدی که می‌خواستم این کنسرت رو نرم. فقط دلم برای اون بلیتی که با ذوق خریده بودم سوخت و رفتم...
وقتی وارد محل برگزاری کنسرت شدم حال و هوام ... دیدن ادامه ›› یه ذره عوض شد.
فضای باز عمارت مسعودیه. چه فضای دوست‌داشتنی و چشم‌نوازی!
همه چیز خوب بود و منتظر اومدن گروه بودم. انتظار سخت نبود. نشستن تو اون فضا و تماشای اون عمارت لذتبخش بود. به تاخیر فکر نمی‌کردم!

بگذریم...
موسیقی فوق‌العاده‌ی این گروه من رو برای ساعتی از این دنیای بی‌رحم و سرد دور کرد. من رو برد به یه دنیای دیگه. به دوران عاشقی. به دنیای شور و شادی...
من چیز زیادی از موسیقی نمی‌دونم. هنری هم تو این زمینه ندارم. ولی نمی‌دونم چرا موسیقی، اون هم این نوع موسیقی (موسیقی سنتی ایرانی) با من این کار رو می‌کنه! من رو به وجد می‌آره. وجودم رو پر از لذت می‌کنه. قلبم رو پر از احساس می‌کنه. تا اونجایی که ناخودآگاه اشک می‌ریزم...

امشب سهراب و تهمورس پورناظری دیوانه‌کننده بودند. دو برادر دوست‌داشتنی و پرشور. چنان با شور و جنون تنبور می‌نواختند که حال خوبش کامل به تو منتقل می‌شد.
سهراب پورناظری واقعاً بی‌نظیره. یکی از پرشورترین هنرمندهاییه که من دیدم. پر از انرژیه همیشه. تنبورنوازیش هم که عالی بود. واقعاً خیره‌کننده می‌نواخت. صداش هم خوب بود. خوب می‌خوند. من دوست داشتم. طبیعتاً صدای سهراب در حد یه خواننده‌ی درجه یک مثل همایون شجریان که نیست، ولی وقتی تو توی اون فضا قرار می‌گیری صدای سهراب هم برات لذتبخش می‌شه. صدایی که شعرهای مولانا رو بخونه، مگه می‌شه بد باشه.
شنیدن شعرهای مولانا با تنبورنوازی گروه شمس یه لذتی به آدم می‌ده که نمی‌شه توصیفش کرد. نمی‌شه گفت وقتی تو این شعرها رو با اون آهنگ‌ها می‌شنوی چه حالی پیدا می‌کنی. یه حالی شبیه جنون. شبیه دیوانگی. شبیه بهشت...

از هنرنمایی سهراب و تهمورس پورناظری که هر چی بگم دلم سیر نمی‌شه. ولی امشب مردی در بین این گروه بود که دیدنش برای من سعادتی به حساب می‌آد. کسی که این گروه رو تشکیل داده و حفظش کرده. کسی که زحمت‌های زیادی برای هنر موسیقی این مملکت کشیده... استاد کیخسرو پورناظری! مردی که دیدنش هم برای من لذتبخش و روح‌نواز بود، چه برسه به تنبورنوازی و هنرنماییش با ساز!
خیلی دلم می‌خواست این استاد و هنرنماییش رو از نزدیک ببینم. کسی که گروهی به اسم شمس تشکیل داده و شعرهای مولانا رو اجرا می‌کنه. کسی که کلی کار خوب و دوست‌داشتنی اجرا کرده. کسی که دو تا پسر به این هنرمندی رو پرورش داده...
شاید دیگه استاد توان این رو نداشته باشه که مثل پسرهاش با شور و انرژی تنبور بنوازه. شاید دیگه دست‌هاش زود خسته بشه و نتونه به‌طور مداوم تنبورنوازی کنه. شاید دیگه پیر شده باشه... ولی همچنان حضورش نعمته. وجودش لذتبخشه. همین که فقط بین گروهش باشه برای من کافیه. همین که فقط بیاد بین دو تا پسرش بشینه برای من یه دنیا ارزش داره. من چیز بیشتری نمی‌خوام!

توی اون زمانی که تو این کنسرت بودم حالم خوب شده بود. همه غم‌ها و ناراحتی‌هام رو فراموش کرده بودم. فراموش کرده بودم که با چه حالی پا شدم اومدم به دیدن این کنسرت. خوب بودم. آروم بودم. زیر آسمون خدا نشسته بودم و داشتم با زندگی حال می‌کردم. زیر نور ماه...
برای اولین بار کنسرت در فضای باز رو تجربه کردم. واقعاً برام لذتبخش بود که زیر آسمون شب، زیر نور ماه بشینم و موسیقی این‌چنینی گوش کنم.
با خودم فکر می‌کردم که خدایا می‌شه بهشت هم این شکلی باشه!

عالی بود
خوش به سعادتتون:)

خدایا می‌شه بهشت هم این شکلی باشه!

خوشحالم لحظاتی از این دنیای خاکی رها شدید و لذت بردید و اوج گرفتید:)
۱۶ شهریور ۱۳۹۳
جناب آبایی حال خوشتون رو الان بیشتر میفهمم..خوبه که چنین حسی داشتید من هم ازین حس خوشحالم..
۱۷ شهریور ۱۳۹۳
زهره شاداب؛

ممنونم خانوم. بعله دیگه. آدم باید خودش تجربه کرده باشه تا متوجه بشه چه حالی و هوایی داره این کنسرت‌ها!
۱۷ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید