سایه ای رادیدم
زخمهایش شبیه من بود
زخمهایی عمیق
بی صدا تر از من
در پی مقصد
بی منزل خود
می دوید
کوله باری نداشت
که در آن خواب و رویایی را
بتواند پنهان بکند
با نگاهی پوچ و تهی
به زمین مینگریست
من مجذوب نگاه
... دیدن ادامه ››
خالی از عاطفه اش
زخمهایم را به کناری راندم
خیره در چشمانش
شک و تردیدم را
در دلم خشکاندم
راز چشمانش را
روز و شب میخواندم
میرسیدم هربار
به صدای قلبش
میشدم هر لحظه
عاشق غمخوارش
مرهم دردهایش
قلب تنهایم شد
راز چشمان من
اما هرگز فاش نشد