یادداشتهایی در سعدی شناسی:
یکی از وجوه غزلهای عاشقانه سعدی بیان این نکته است که سرشت عاشقان و مِی پرستان با صوفیان و زاهدن متفاوت است آنان عاشقی و شادخواری می کنند و اینان ترک دنیا و زهد و تقوا:
برو ای فقیه دانا به خدای بخش مارا
تو و زهد و پارسایی من و
... دیدن ادامه ››
عاشقی و مستی
این نکته را باید اندکی شکافت.سعدی بدون اینکه خود صوفی باشد با موازین عرفانی آشناست و بدان احترام می گذارد و گذشته از این برای راه و رسم صوفیان بزرگ افسانه ای مانند شبلی نعمانی و بایزید بسطامی بسیار ارج قائل است و آنان را تا حد اولیاء و مشایخ می ستاید:
نه چون منند و تو مسکین حریص و کوته دست
که ترک دو عالم بگفته اند و درویشند
نکنه ی مهم و قابل توجه اینکه جریان تصوّف و زهد در قرن هفتم هنوز دچار آن دنیازدگی و ریایی که در قرن هشتم به وقوع پیوسته نشده بود و لذا در برخورد شاعران با این مقوله نیز باید بدین نکته توجه داشت و شاید به همین دلیل باشد که برخورد انتقادی با صوفیان و زاهدان در آثار سعدی ملایم تر و معتدل تر از بیان شعرای جسورِ قرن هشتم مانند حافظ و عبید زاکانی ست که با زبانی تیز و بی پروا به نقد زهد ریایی در گستردگی بیشتری پراخته اند.
اینگونه برخورد با عرفان و عارفان بزرگ به وِیژه در بوستان مشاهده می شود از سوی دیگر خاصه در گلستان انتقاد از صوفیان و درویشان معاصر کم نیست بلکه سخن از تظاهر و دورویی و دنیا پرستی آنان زیاد است این دیدگاه انتقادی در غزلهای عاشقانه سعدی بازتاب یافته اما طبعا نه به شکل گلستان و بوستان بلکه به شیوه ای که مناسب غزل است.حافظ با اینکه علایق و ریشه های عرفانیش دست کم از سعدی بیشتر بود همین برخورد انتقادی را در غزلهایش به طرز گسترده تری نشان می دهد نکته جالب این است که سعدی به این موضوع شهرت ندارد یعنی نه فقط سعدی کشان اخیر که حتی سعدی پرستان قدیم هم به این عنوان از او ذکری نکرده اند حال آنکه تا جایی که ما می دانیم این شیوه برخورد با صوفیان واقعا موجود پیش از سعدی سابقه ندارد و پس از سعدی هم برای حافظ سابقه می شود حتی لفظ ((رند)) هم که آنقدر با حافظ شناسایی شده دقیقا در همین ارتباط در غزل سعدی بکار برده می شود:
غزلیات:
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق بیچاره کنی جنگ
گرد دو جهان بگشته عاشق
زاهد بنگر نشسته دلتنگ
--
غلام همت رندان و پاکبازانیم
که از محبت با دوست دشمن خویشند
--
غلام همت شنگولیان و رندانم
نه زاهدان که نظر می کنند پنهانت
--
عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی ست
کان نباشد زاهدان جاه و مال اندوز را
--
کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و عشق
هرکسی را که تو بینی به سر خود دینی ست
--
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
--
صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا
صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه
--
سعدی علم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان
ما بت پرستی می کنیم آنگه چنین اصنام را
--
سعدیا نامت به رندی در جهان افسانه شد
از چه می ترسی دگر بعد از سیاهی رنگ نیست
گلستان:
زاهدی مهمان پادشاهی بود چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او تا ظنّ صلاحیت در حق او زیادت کنند
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است
چون به مقام خویش آمد سفره خواست تا تناولی کند پسری صاحب فراست داشت.گفت ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟گفت در نظر ایشان چیزی نخوردم که به کار آید. گفت: نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید.
--
ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده و حقیقت آن دل زنده و نفس مرده...
--
صورت حال عارفان دلق است
این قدر بس چو روی در خلق است
در عمل کوش و هرچه خواهی پوش
تاج بر سر نه و علم بر دوش
در قژاکند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود
بوستان:
به احسانی آسوده کردن دلی
به از الف رکعت به هر منزلی
چو مولام خوانند و صدر و کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر