ازکنار نیمکت خاطره ها میگذرم
سکوت مینوازد و درخت شاهد باران عشقم باترانه باد میخواند
دستم گم کرده راهش را بی جهت درجیبم میخزد
پاهایم سنگین اند بار غمی به دوش دارم
با هر گامم زیرپاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم
و اشک هایم را پشت سر هم میگذارم در بدنم جریان دارد حضورش
اماباچشمم چیزی جز فاصله نیست
باخودم میگویم به کجا میروم آن چه اینجامیجویم چیست؟
در فکرهستم من و او اینجا و ناگهان
با هق هقم دیگر نواختنی نیست هوا سرد است تنها میگریم
به
... دیدن ادامه ››
یاد شبی که با او خندیدم آه!من درکنار او و حضورش
عاشقانه زیر باران رقصیدم وعطرنابش را بوییدم خندیدم...
از غم چشمهایش رنجیدم...همه را پوستم گواه میدهد...
عاشقانه،بی ترس،بی لرز زیر بوسه های آسمان
دست هایم را گرفت محوگرمای وجودش بودم که
در دلم عشقی جاویدان را نوشت
جلوی این نیمکت به درخت شاهد چشم میدوزم
تنهایم اما امروز...تکرار میکنم بودنش را
و از نبودنش این جا تنها میسوزم
باد سردی میوزد دست هایم گم میشوند در جیبم
تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم
چشم های خیسم را میبندم