لعنت به هرچه جز تو از این شهر مانده است
تو نیستی... و هیچکس اینجا نمانده است
این بغض ممتدی دریده گلوی من
شعری است که هیچ شاعری آن را نخوانده است.
من خانه ام هنوز سرای دل شماست
تا گرد خاطرات بر این سینه مانده است
گفتی برو بدون تو اوقات بهتر است
گفتم بمیرد آنکه مرا از تو رانده است
ما عاشق همیم هنوز، عاشقانه تر
این عشق مرا به پیش شما میکشانده است