این منم,یه کچل تنها,در آستانه فصلی سرد...
دستام توی جیب کاپشن زرد رنگی بود که پارسال همین وقتها مریم برام خریده بود,راستش از شما چه پنهوون خیلی دوسش داشتم و دارم,با خودم داشتم خیابون جمهوری رو گز میکردم و توی افکار منحوسی که این روزا یقه نحس و بخس ام رو گرفته وول میخوردم!چند روز پیشترش رفته بودم آرایشگاه یا پیرایشگاه یا چه میدونم سلمونی,اصلا هر کوفتی!و موهامو کوتاه کرده بودم البته هر وقت میرم سلمونی بیست تومن بهش میدم میگم اندازه بیست تومن,موهای منو بزن!!خوب بابا منی که یه کم مو دارم باس پنجاه چوق بسلفم, یکی هم که مث"مروان فلاینی"مو داره هم باس پنجاه چوق بده!نمیشه که!
گفتم سلمونی,عجب جاییه لامذهب!عین شیرینی فروشی میمونه تو بیست و چندمین روز رژیم!اگر بری داخل عذاب وجدان خواهی داشت و اگه نری,عذاب فقدان!یعنی برای منی که الان سی و نه سالمه و موهام جوگندمی مایل به سفیدِ خاکستری طورِ نادخی شده,کوتاه کردن مو یعنی شباهت به گوسفندی که تازه از کارگاه پشم زنی اومده بیرون!و کوتاه نکردنش هم آدمو شبیه فرش وینتیجی میکنه که تار و پودش رفته و از اینورش میشه اونورشو تا ته
... دیدن ادامه ››
کوچه دید!!
سرتونو درد نیارم آقا برزخ چسب و چغری هس برا خودش,من که میدونم بازنده این بازی منم!ولی میرم تو و این زلف چلیپای شکن در شکن رو کوتاه میکنم و مث یه گوسفندِ مرینوسِ احمقِ بی پشم میام بیرون!
برگردیم به پیاده روی تو خیابون جمهوری,حد فاصل حافظ و سه راه جمهوری,دستام توی جیب کاپشن زرده بود و در حال حرکت بسمت غرب,هوا هم خیلی سرد شده بود و باد سوزناکی از روی کله تُنُکم و ایضا شقیقه هام رد شد!پرتم کرد به خیلی سال قبل , شاید بیست و اندی سال پیش که وسط کله م چاراه باز کرده بود ناظم بی ناموس مدرسه مون تو سیاهِ زمستونو از بین اون چارراه که مث مزرعه ء گندمی بود که کمباین یه ردیف ازشو درو کرده بادِ سردی رد میشد و منم اینقده کله م باد داشت که کلاه سرم نمیرفت هیچوقت! روزگاری که فکر میکردم جهان با نبض من میزنه و عدمِ من عدمِ وجود جزء از کل نیست و جهان رو مدارِ من قراره بچرخه.....
چه آرزوهایی که داشتم و دیگه ندارم!!!چه خوشی هایی که ازمون به سرقت رفت و هیچکس پرونده ای واسش تشکیل نداد!!
این منم گوسفندی تنها,با کله ای پر از شعر و فلسفه و سوال که از قضا بوی پهنِ تازه میده!در پیاده راه جمهوری بسوی منزل,در آستانه زمستان سی و نهم....