گاهی وقت ها باید گذاشت و رفت...!
بی خداحافظی و بی مقصد...
باید از خانه و کاشانه دل کند و رفت
از شهر و آدم هایش فرسنگ ها فاصله گرفت و رفت...!
گاهی وقت ها باید در خیابان ها پرسه زد و در به دری و آوارگی کشید
باید سوز و سرمای آبان را کشید
باید طعنه ها و کنایه ها شنید
تا شاید بتوان مرهمی برای زخم هایت بیابی و
کمی زمان بخری
برای به اجبار زندگی کردن !
و به اجبار روی پا ایستادن!
زندگی ای که از اول هم تو در انتخابش حقی نداشتی و
ایستادن مقابل دشمنانت که
آرزوی زمین خوردنت را با خود به گور ببرند...!