انسان به ذات نیکوست اما روزگار هر روز نقشی میزند بر ذات وجود دمی سیاه میکند و تاریک نقش هایی خشن و تیز دور از عشق و مهربانی دمی هم نقش معرفت میزند و انسانیت. فکر توست که قلم میشود دست روزگار تا نقش بکشد. به ذهنت یاد بده مانند مداد باشد. هر کجا اشتباهی رخ داد و نقش اشتباهی برجای ماند بشود پاک کرد سیاهی را هر کجا سنگینی زندگی نوکش را شکست بشود با ذکر و یادی تراشش کرد و دوباره ایستاد و دوباره ترسیم کرد. اگر بفهمی هدف خلقتت را هزار بار هم در حقت کم لطفی بشود باز هم خوب خواهی ماند. چون تو میدانی ما هستیم تا خوب باشیم و جز خوبیها باقی نخواهد ماند
آن نخل ناخلف که تبر شد زما نبود ما را زمانه گر شکند ساز می شویم
مریم علیپور
۲ نفر
این را
امتیاز دادهاند