در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | alireza babaie: نبرد نهایی: چالش بقا میان تسلیم و امید (صحنه: اتاقی تاریک، نوری کم‌
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 23:45:07
نبرد نهایی: چالش بقا میان تسلیم و امید

(صحنه: اتاقی تاریک، نوری کم‌سو از پنجره به داخل می‌تابه. یه نفر تو سایه‌ها نشسته، سرش تو دستشه، شونه‌هاش سنگینی می‌کنن و خستگی از تمام وجودش پیداست. نگاهش خیره به جایی نامعلوم، انگار که همه امیدهاش رو گم کرده. دو صدای درونی به گوش می‌رسه؛ یه جنگ پنهان و بی‌پایان بین تاریکی و روشنایی)

- نا امیدی (با لحنی تلخ و خسته، با سر پایین و نگاه به زمین):
دیگه بسه... واقعاً نمی‌تونم. این همه تلاش، آخرش هیچی. می‌دونی چی سخته؟ اینکه بدونی تهش هیچی نیست و بازم ... دیدن ادامه ›› بخوای بجنگی.

+ امیدواری (با لحنی قاطع، دست‌ها را مشت کرده و به خودش فشار می‌آره):
ولی اگه این بار فرق کنه چی؟ شاید همین بار، همون لحظه‌ای باشه که همه چی تغییر کنه. تو که نمی‌تونی از قبل بدونی.

- نا امیدی (با تحقیر و پوزخند، نفس عمیق و سنگین):
همیشه همین حرفا رو می‌زنی. ولی زندگی بی‌رحمه. همش همون تلخی همیشگی. چرا باید دوباره خودمو پرت کنم تو این جهنم؟

+ امیدواری (با لحنی محکم، شونه‌هاش رو صاف می‌کنه و نگاهش رو محکم‌تر می‌کنه):
چون تسلیم شدن آسونه، ولی اگه بجنگی، ممکنه چیزی که می‌خوای رو پیدا کنی. بهتره با همه چی بجنگی تا اینکه تسلیم بشی و هیچ‌وقت نفهمی چی ممکن بود بشه.

- نا امیدی (با عصبانیت و فریاد، مشت به زمین می‌کوبه):
داری چی می‌گی؟ خسته‌ام، می‌فهمی؟ دیگه نمی‌تونم. نمی‌تونم یه شکست دیگه رو تحمل کنم.

+ امیدواری (با صدایی قوی و امیدبخش، دستش رو روی قلبش می‌ذاره):
آره، شکست سخته، ولی اگه شکست نباشه، پیروزی هیچ ارزشی نداره. هر ضربه‌ای که می‌خوری، قوی‌ترت می‌کنه. این بار، فقط یه قدم دیگه بردار. شاید همین قدم، همونی باشه که تو رو از تاریکی بیرون می‌کشه.

(سکوت سنگین. فرد به نور کم‌سو که از پنجره می‌آد نگاه می‌کنه، تردید تو نگاهش موج می‌زنه. بدنش می‌لرزه و نفس عمیقی می‌کشه. با صدایی شکسته و آروم حرف می‌زنه)

- نا امیدی (با صدای لرزون، نگاه به پایین و چشمانی خسته):
شاید... شاید این بار امتحان کنم. ولی قول نمی‌دم.

+ امیدواری (با لبخندی آروم، دستش رو کمی بلند می‌کنه):
همین کافیه. هیچ‌کس ازت بیشتر از این نمی‌خواد. فقط یه قدم... یه قدم کوچیک.

(صحنه: اتاقی تاریک، نوری کم‌سو از پنجره به داخل می‌تابه. فرد در میان سایه‌ها هنوز نشسته، اما این بار نگاهش به نور کم‌سو است، انگار که چیزی تغییر کرده باشد. شونه‌هاش کمی سبک‌تر شده، دستش رو به دیوار می‌گیره و سعی می‌کنه بلند شه. نفس عمیقی می‌کشه و اشک‌ها رو پاک می‌کنه. امید، هرچند کوچک، حالا جایی در درونش جوانه زده و نور کم‌سو حالا مثل یه نشونه براش می‌درخشه)

برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید