در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | احسان طهماسبی: برای محمدرضای من ... میگویند برایت بنویسیم و بگوییم هرآنچه دلمان می
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:47:59
برای محمدرضای من ...

میگویند برایت بنویسیم و بگوییم هرآنچه دلمان میخواهد. من میگویم دلم چیز دیگری میخواهد.....دلم از نوشتنها و خواندنها و خواندنها و گوش سپردنها کمی سیر شده. دلم میخواهد اینبار مهمان خانه ات شوم
میخواهم اینبار چترم را در ایوان خانه ات ببندم....آنجا که جز مهربانی بارشی نیست.میخواهم مرا به فنجان چایت مهمان کنی ....تو چای بریزی و من قندت بگیرم.

میخواهم اینباردرسکوی دور و بلند تالار وحدت یا که در سکوهای دیگر نباشی و من هم بی درد سرهای بلیت و رفت و برگشت و سروصدای سالن و انتظار آنتراکت و پیدا کردن پارکینگ و درب ورودی و خروجی و صندلیهایی که اغلب باصدای ساز و تنبور وضربی ها و گاها با صدای دلنشینت آنجا که میخوانی مرغ سحر ناله سر میکنند و بدور ازهمنوائیه دوستان پشت سر یا نشسته در روبرو و قطعی برق و سیم و میکروفون یا که ناکوکیه اعصاب یک عده ! از نمیدانم چه ! و یا پیدایش خودجوش یک عده که معروفند به برادرها و غیره و غیره به نزدیکت بیایم.

آری میخواهم اینباربرایم استاد نباشی و محمد رضا صدایت کنم....میخواهم بین من و تو آن فاصله ... دیدن ادامه ›› ی صندلی تا سکو نباشد و من باشم و تو. میخواهم اینبار صدایت را بدون واسطه یا میکروفون یا که باند گاها پاره و نامرغوب استریو و در فاصله ی کوتاه یک متری گوش کنم. میخواهم اینبار برایم حرف بزنی ...میخواهم از آرزوهایت... از عشق های معمول انسان به انسان و از رویاهایی که میدانم تو هم مثل تمام مردمانی که میشناسی و من هم میشناسم داری و از بهترین دوستان ودوران دبستان و شلوغیهای دوران جوانی و صدها حرف گفته و ناگفته ای که در هیچ کتاب و شعر و مولویه ای از حافظ و سعدی و مولانا نبوده و نخواندی و شاید هم نگفتی را بگویی و من هم چون دوستی صمیمی دستت را بگیرم در دستم و تو جمله سخن باشی و من هم سراپا گوش جان.

آه...محمد رضا ی من...نمیدانی چه لذتی بردم اکنون که در خیالاتم تصور کردم آن روزی که باهم بر سر قیمتها و ارزانی و گرانی و خریدعید و بستگان و همسایه و همشهری و کوچه و بازار و نان و آب و گاز وقطعی یارانه ها وغیره و غیره چون مردمان ساده و معمولی هر روزمان صحبت کردیم....

اما بدان اگر مهمان خانه ات شوم از تو بجز چای و محبت چیز دیگری هم خواهم خواست...
از تو خواهم پرسید هیچ میدانستی که خیلیها هنوز جزو آرزوهایشان بود که روزی در کنسرت تو باشند و نشد و از بین ما رفتند؟ هیچ میدانستی که بسیار بودند مردمان کشورت که ربنای تو خرمای سفره ی افطارشان بود و بعد از خشکیدن نخل آن ربنا احساسشان خشکید و کدر شد؟

به گمانم میدانستی که جز بحرین و عراق و بوسنی و سوریه و غیره در همین ایرانمان بودند و هستند کودکانی که با آغاز فصل مهر هرسالشان را با لباس مانده و احیانا از مد افتاده ی بچه ی همسایه سر کردند ... میدانی و میدانم که میدانی که ناخدایی که به خشکی بمیرد ناخدای خوبی نیست .....پس تورا به خدا ی حافظ و مولانا در کنار مردمت باش مثل همیشه....میدانی و میدانم که میدانی که سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست...پس تو را به خدای مژگانت همانگونه که عمری برایمان نوای مرغ سحر ناله سرکن خوانده ای اینبار من به تو میگویم که ای مرغ سحر ناله سرکن....

حرفهایم بسیار است...نگه میدارمش برای روزگاری که گفتم که مهمانت میشوم...دلخوش به اینم که اگر به این دنیا لایق میهمانیت نباشم به دنیای دیگری که خداوندم وعده داده حتما میزبانت میشوم.
-دست نوشته ای از خلیل محمدی-


صدای تو را دوست دارم
صدای تو، از آن و از جاودان می‌سراید
صدای تو از لاله‌زاران که در یاد می‌آید
صدای تو را،
رنگ و بوی صدای تو را، دوست دارم.

http://blog.qorbany.ir/wp-content/uploads/2009/12/Ostad_Shajarian.jpg
۰۲ مهر ۱۳۹۱
درود بر شما و بر خسرو آواز ایران
۰۶ آذر ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید