چلچله ها بر باد سوارند
آسمان آبی
صدای پیچش باد بر برگ
و نسیم با عطر نارون مرا به میهمانی خود میخواند،
اما من...
پی آوازی دیگرم.
طنین صدای تو
و عطری آشنا
برگ به برگ مرا در بر گرفته است
تنها بال فاصله
بر دستانمان سایه افکنده است
نمی دانم چه در توست
که میبندد و می گشاید
اما میدانم چیزی در من است که می داند
چشمان تو نافذتر از هر گل سرخ
مرا به اسارت کشیده است
و من به معجزه حضور تو
ایمان آورده ام .