هر روز ، جهان است و فرازی و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
در غلغله جمعی و تنها شده ای باز
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدی به شب و روز جهان است
باید همه عمر خودت را بفریبی
چون قصه آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده است نصیبی
آیینه تاریخ تو را درد شکسته است
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی !
غریب در پیراهن - کتاب گریه های امپراتور - فاضل نظری