یه روز به ملاقات ما هم یک بانوی سالخورده می آد...
"عشق تو مدت درازیه که مرده اما عشق من هرگز نتونست بمیره بلکه تبدیل به چیز وحشتناک و
... دیدن ادامه ››
زشتی شد مثل خود من مثل این قارچ های رنگو رو رفته مثل کنده های پوسیده و کور این جنگل، که میلیاردهای طلایی من مثل پیچک و علف هرز، سرتاسر اونو توی دهان خودش فرو برده"
این آخرین گفتگوی کلر با آلفرد قبل از اجرای حکم مرگش در نمایشنامه (ملاقات با بانوی سالخورده) نوشته دورنمات است کلر و آلفرد در جنگل نشسته اند و پادوی آدمکش کلر دارد با زدن گیتار آهنکهای خاطره انگیز بین کلر و آلفرد را زنده میکند.
این صحنه دو چیز مشخص را درمورد کلر نشون میده جایگاه و نفوذ اجتناب ناپذیر او (با وجود سن زیاد و دست و پای عاریه ای که دارد) و رندی و بی قید و بندی ویژه شخصیتی اش که او را بیشتر ترسناک میکند .فیلم بی همه چیز با وجود نکات مثبتی که دارد یکی از بزرگترین ایرادهایش ناتوانی در ترسیم چنین تصویری از این بانوی سالخورده متمول است. فیلم بی همه چیز با تغییر سن بانو و انتخاب بازیگری جذاب و دادن شخصیتی جدی و تکیه کردن صرف به کاریزمای هدیه تهرانی جلای شخصیت پردازی مهمترین کاراکتر این دنیای مسخ شده را میگیرد.
علاوه بر این، مسئله اصلی نمایشنامه این است اگر میتوان فضیلتهای اخلاقی را به قالب دلبخواهی و شخصی دراورد پس آیا میتوان به نوع مطلقی از فضیلتهای ارزشمند چون آزادی، عدالت، رفاه، مسئولیت پذیری، و آموزه های مذهبی اعتقاد داشت؟ و اگر نه این ترسناک نیست؟
فیلم بی همه چیز اما با این ساختار که صرفا مسئله فقر توده مردم و انتقام را مطرح میکند و چنین پایان نرم و ملوسی؛ گریه دلسوزانه مردم در هنگام اجرای حکم (در مقابل سکوت مطلق مردم در نمایشنامه) و نرم شدن دل لیلی و تر شدن چشمهایش (در مقابل خونسردی کلر در هنگام تدارک دیدن تابوتی زیبا برای آلفرد و بردن آن با خود) و خودگذشتگی و اعدام خود خواسته امیر (در مقابل سکته قلبی آلفرد از ترس مردم ساکت و مسخ شده که دور او بی رحمانه حلقه زده اند) متاسفانه از روح شرور و هراسناک اثر دورنمات عاری میشود.