مرسی از حال خوبی که ساختی. ساختنی از جنس حسهای متفاوت که پر از همه بود. لذت بردم و کلی حسهای خوب درونم جاری شد. فراموش کردن لحظهها کار سختیه و فکر نمیکنم این اتفاق بیفته. نباید هم بشه. حال خوبی که نصیبم شد، نصیبت بشه. بهترینها در کنارت ورجهوورجه کنه.😍🦋
اینم از نوشتهیی که برات خوندم:
مینویسم برای که؟ با چه رویی مینویسم؟ برای کدام اندام سرنوشت مینویسم؟ این بود آن شیرابهیی که از خیالات سرریز بود؟ این بود آن نوشتهیی که بالای مهتاب نشسته بود؟ چه میکنم؟ اینجا چه میکنم؟ که میشوم؟ که میروم؟ اصلن میدانم برای چه مینویسم یا فقط مینویسم برای شعرگونه شدن؟ مینویسم برای که؟ برای گهگاههای
... دیدن ادامه ››
بیداری؟
این همه سوال، پاسخش چیست؟ مثل «چیزهای عجیب» مخفی شدند میان تنم. مثل نوشتهیی که گیر مخاطب است. نوشتهیی دیگر لنگ نوشتن. همهشان میشوند نیستی. نیستی از جنس خاطرات. میشوند مخاطبی که نمیدانم کجای رشتههای تنم ایستادهاند و دارند کف میزنند. برای نوشتهیی مخاطب میشوند که مخاطب نیستند. برای مخاطبی، نوشته میشوند که نوشته نیستند.
حال چه باید کرد؟ به دنبال نوشته دوید یا به دنبال مخاطب؟ میخواهم هایلایت کنم تمام نوشتههای گذشته را. میخواهم خط بکشم زیر تمام خطوط نوشته و نانوشتهم. میخواهم باز کلمهیی بنشیند روی نوشتهم. مینشیند و نمیدانم چگونه دستش را از روی نوشتهم بردارم.
میگویی: «نوشته» میگویم: «نانوشته» من پر از نانوشتهم. پر از کتاب ناخوانده. پر از ناگفته. پر از ناتمام شده. پر از نالههای خستگی. کسی نگاهم نکند. کسی دستش را باز نکند برای همآغوشی. اینجا کسی نیست. اینجا نوشتهیی نیست. اینجا نویسندهیی نیست.