در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | هانیه کاراندیش
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:35:18
 

فعال هنری

 ۲۸ شهریور ۱۳۷۸
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
این نمایش رو برای بار دوم دیدم و فکر می‌کنم باید بار سوم هم ببینم. بارها حین دیدن این اجرا احساس کردم از بستر زمان جدا شدم و وارد تصویری شدم و مدتی رو در اون زندگی کردم. با مرد با عرقگیر رکابی زندگی کردم. با مادر و دختری که قلب ندارند. با شکارچی. با مرد کوتاه‌پا. با قهرمان فیلم. به قاعده‌ی فیزیک این نمایش نود دقیقه‌ست ولی به اندازه‌ی سالیان رنگ و نور و شکل و صوت توی ذهن باقی می‌ذاره.
مهرناز خلیلی، محمد فروزنده و سپهر این را خواندند
شاهین ه، رهی همراهی، سپ sh و محمد رضا آلما این را دوست دارند
دقیقن، من هم امروز برای بار دوم خواهم دید. گاهی چنین آثاری فقط یک نمایش نود دقیقه‌ای نیستن، همان نود دقیقه تبدیل به یک زندگی نکرده‌ی آشنا میشه که همه چیز آشناست اما با فاصله.
بارها باید دید...
۲ روز پیش، دوشنبه
مثل زندگی کردن در زندگی دیگران :)
هانیه کاراندیش
مثل زندگی کردن در زندگی دیگران :)
من زندگی نمی‌کنم، کنار زندگی قدم می‌رم!
۱۹ ساعت پیش
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اجرای بسیار صمیمانه و سرگرم‌کننده‌ای بود از متن نیلی سایمون. موقعیت‌های کمدی متن به خوبی توسط بازیگران و کارگردان اجرا شد. می‌شه گفت تقریبا صدای خنده‌ی تماشاچیا قطع نمی‌شد. خسته نباشید می‌گم به گروه.
انوشه زاهدی، امیر مسعود و محمد درویشی این را خواندند
سارا عبادی، Ana Deldar و Morteza ali Noruzi این را دوست دارند
خیلی ممنونم از نظرتون.خوشحالیم که دوست داشتید.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
«قطار انگار سوزنی و نخی حاشیه‌ی شهر را به هم می‌دوخت و آرام می‌گذشت.»
بدون تلاش برای پیدا کردن قصه، از حرکت موسیقایی کلمه‌ها، صداها، نورها و پیکرها لذت بردم. نمایشنامه‌ای به مثابه خط ملودی یک قطعه‌ی موسیقی که به کمک حرکت بازیگران، نور، موسیقی و غیره ارکستر بندی شده بود.
برداشت روایی من از این اثر مثل برداشت روایی من از سمفونی شماره ۵ مالر است. همانقدر نامتعین، همانقدر مبهم و همانقدر زیبا و همانقدر رویاگونه.
چهارشنبه برای اولین بار برای تماشای نمایش «بونکر» به این مجموعه اومدم. واقعا به مدیران و سازندگان مجموعه لبخند تبریک می‌گم. بعد از سالیان طولانی بالاخره یک مجموعه کامل تئاتری در تهران تاسیس شد. جدا از امکانات و تجهیزات بسیار خوب سالن، انتخاب کار استاد جلال تهرانی نشونه‌ی سطح بالای درک فرهنگی و هنری مدیران و عوامل این سالنه.
بدون شک چند بار دیگه برای دیدن این نمایش‌ خواهم رفت. نه برای فهمیدن چیزی که یه عده‌ می‌گن غیرقابل فهم و ثقیل و سنگین و فلسفی و غیره‌ست. چون مسئله‌ی هنر فهم وقایع و اتفاقات و قصه‌ها نیست. حداقل برای من نیست. می‌رم برای تجربه‌ی مجدد و هر بار متفاوت اون لحظاتی که از بستر زمان جدا شدم و یه جایی خارج از زمان خطی لذت انرژی زندگی رو درک کردم. انرژی‌ای که در معنای کلمات نیست که کسی بخواد بگه اون رو نفهمیده.
بونکر برای من حاصل درهم‌تنیدگی شعری از کلام (نه به معنایی که داره به معنایی که نداره) و شعری از فضاست. کسانی که از بی‌تحرکی نمایش شکایت می‌کنند و احتمالا توقع دارن بازیگرها براشون پشتک بزنن احتمالا متوجه شعری که در فضا جاری می‌شد نبودند.
در نهایت مشکلات فنی‌ کوچیکی وجود داشت که کاملا قابل چشم‌پوشی بود. به هر حال این اجرا اولین اجرا و از اون مهم‌تر اولین اجرای سالن بود. نمی‌دونم کسایی که انقدر سخت‌گیرانه در مورد نقص فنی و تاخیر و صندلی‌ها نظر می‌دن کجا زندگی می‌کنن و چه تئاتر‌هایی رو در چه سالن‌هایی می‌بینن که این ایرادات کوچیک انقدر براشون غیرقابل تحمله.
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر