در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | مصطفی کزازی
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:22:17
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
به نام هنرمندترین

زمان مطالعه: 2دقیقه


فیلم تولید کشور ژاپن و به نویسندگی ریوسوکی هاماگوچی و تاماکاسا اوئه، و کارگردانی ریوسوکی هاماگوچی است.
اثر براساس داستان کوتاه ماشین من را بران از هاروکی موراکامی نگارش شده است و تا اندازه‌ای وفادار بوده و البته تغییراتی هم داشته است.
فیلم با صحنه‌هایی اروتیک آغاز می‌شود و کلیت این فضا تا دقیقه‌ی 30 ادامه دارد. و در دقیقه‌ی 40 تازه تیتراژ آغازین را می‌بینیم و رسماً فیلم ... دیدن ادامه ›› شروع می‌شود.
ساخته‌ی هاماگوچی کاملاً برخلاف این حرف پیش می‌رود که: ((کمتر بگو و بیشتر نشان بده))، نزدیک به تمام فیلم با دیالوگ و گفت‌و‌گو پیش می‌رود. صحبت کردن و مکالمه و حتی شنیدن صدای ضبط شده‌ی زن، به زحمت اجازه‌ی حس فضای خالی و سکوت را به مخاطب می‌دهد.
کارگردان به وضوح از باب اِلمان‌های کلی، راه فروشنده فرهادی را رفته تا اسکار بگیرد و موفق هم شد؛ استفاده از تئاتر و شخصیت‌های اصلی موجود در آن، مسئله‌ی رابطه‌ی زناشویی با غیر از همسر، شوهری که متوجه رابطه می‌شود و اما اقدامی نمی‌کند.
البته انتهای فیلم هم انگار پیرو فرهادی است و باز که نه، عملاً رها می‌شود و ما نمی‌فهمیم چه شد و باید خودمان برای خودمان سناریو سازی کنیم.
نکته‌ی قابل توجهی که در مورد ماشین من را بران وجود دارد، اینجا بر خلاف فروشنده‌ی فرهادی نمایش بسیار در اثر کارکرد دارد و بودنش طراحی شده و کمک کننده است.
اما در جایی از اثر گفته می‌شود نمایشنامه چخوف خود واقعی آدم را بیرون میکشد و شخصیت اصلی مرد در پسِ نمایش درحال اجرایش، خود واقعی‌اش را بیرون کشیده شده میابد؛ اما این خود واقعی‌ای که گفته می‌شود را ما در اثر نمی‌بینیم و شخصیت متفاوت از آن است.
فیلم هاماگوچی لانگ‌شات‌های خوبی دارد. خصوصاً در زمان‌هایی حرکت ماشین با ایجاد خطوط و انحناهای درست و زیبا.
ماشین قرمز کوچک فیلم، به نوعی در اثر نقش یک شخصیت را داراست. ماشین شخصیتی است که برای عشق و دوستی و اعتراف به آن پناه برده می‌شود. انگار او آرامش‌بخش و صلح‌طلب است.
فیلم، با روند خودش، با شعار نمی‌دانیم پس قضاوت نکنیم، و همچنین، هدف وسیله را توجیه می‌کند، به صورت تمام قد از خیانتکار دفاع می‌کند و در نهایت هم به شکلی تطهیر!
در انتها هم شخصیت اصلی مرد و راننده ی زن، انگار به نوعی از آزادی و رهایی می‌رسند و به گونه‌ای رستگار می‌شوند، اما هیچ مقدمه و چالشی در مسیرِ رسیدن به این رستگاری، در فیلم دیده نمی‌شود.
ماشین من را بران ریتم کندی دارد اما خسته‌کننده نمی‌شود؛ چون تمپو به واسطه‌ی مکالمات تعادل ایجاد کرده است.
نورپردازی و فیلمبرداری ساده اما صحیح و بازی‌های اندازهِ بازیگران، نکات قابل توجه و قابل قبولِ فیلم هاماگوچی هستند.

کلام آخر؛
هر فیلم یک تجربه است و تجربه، بدردبخورترین چیز آدمی!


به قلم: مصطفی کزازی

امیر مسعود و علی جباری این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نام هنرمندترین

زمان مطالعه: 2 دقیقه

#نگاه_من / دست خدا

دست خدا فیلمی به نویسندگی و کارگردانی پائولو سورنتینو است.
فیلم قصه‌ی بلوغ یک نوجوان را در بستر ایتالیای قدیم و شهر ناپل(یا همان ناپولی) روایت می‌کند، که البته طبق گفته‌ی خود فیلمساز این شخصی‌ترین ... دیدن ادامه ›› اثر اوست و در واقع به گونه‌ای نوجوانِ درون فیلم خود سورنتینو است؛ و اتفاقاً همین نکته کار اثر را یکسره می‌کند.
فیلمساز آنقدر درگیر سختی‌ها و عصبانیتش از دوران نوجوانی خودش شده، که کار از دستش درآمده؛
اثر، داستانی بسیار کوتاه دارد، اما بی‌دلیل طولانی است. فیلم به هر مسئله اشاراتی دارد و پرداخت به اندازه خیر. گویی سورنتینو به کمیت بیشتر اهمیت داده تا کیفیت، و به شعارهای کوتاه کوتاه بسنده کرده است.
احساس من این بود که کارگردان می‌خواسته بگوید: ببینید این منم و چنین مسیری را رفته‌ام تا کارگردان شوم، پس به من اعتنا کنید.
اما واقعیت این است که، تنها چیزی که اثر را قابل تحمل و کمی اعتنا می‌کند، بازی خوب بازیگران اثر، درکنار فضا و طبیعت زیبای شهر ناپل است.
سورنتینو فیلم را دلفریبانه ساخته و به‌واسطه‌ی نگاه‌های موشکافانه‌ی دوربین، از احساسات و عواطف ناخودآگاه مخاطب سوءاستفاده و خصوصاً نوجوانان و جوانان امروز را درباره ی عصبانیت در مورد نیاکانشان، باخود همراه می‌کند.
بگذارید به چند نکته‌ی فنی هم اشاره کنم؛
روایت فیلم آشفته و دور از انسجامی درست است، انگار همه چیز تصادفی و بدون برنامه‌ریزی و چیدمان اتفاق می‌افتد؛ در جاهایی هم اغراق آمیزی اثر چنان بیرون می‌زند که علامت تعجبی بالای سرتان ظاهر خواهد شد!
تغییر لحن روایت هم به درستی از کار در نیامده.
سخن از فلینی در فیلم، به جای یک استاد فیلمسازی، شبیه به حضوری تخیلی و افتخاری شده است؛ لحن فیلم هم سعی دارد ادعای نمایندگی سبک فلینی را کند، اما نهایتاً موفق می‌شود ادای آن را دربیاورد.
و اما یک نکته ی بسیار جالب؛ در جایی از فیلم فیلمسازِ مطرحِ درون فیلم به نوجوانِ عاشق کارگردانی(همان سورنتینوی خودمان) می‌گوید((فقط اگر حرفی برای گفتن داری به فیلمسازی فکر کن))، و این شعار چنان از اثر بیرون می‌زند که مغزتان سوت می‌کشد و در انتهای فیلم از خود می‌پرسید: الآن خودِ این فیلم چه حرفی برای گفتن داشت؟!!!
کلام آخر؛
هر فیلم یک تجربه است و تجربه، بدردبخورترین چیز آدمی!


به قلم: مصطفی کزازی



امیرمسعود فدائی و امیر مسعود این را خواندند
کاوه علیزاده و علی جباری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
"به نام هنرمندترین"

زمان مطالعه : 3 دقیقه

#نگاه_من / سینمایی هیچکس

در ابتدا باید گفت، فیلم هیچکس پر از خون و خون ریزی و خشونت است و بهتر است افراد کم سن و سال به تماشای آن ننشینند.
و دیگر آنکه، اگر خیلی به این جزئیات توجه نکنید که چرا در این شهر هیچ کسی صدای تیراندازی نمی‌شنود و اصولاً چرا این دنیا صاحب ندارد، میتوانید ... دیدن ادامه ›› با خیال راحت فیلم را تا انتها نگاه کنید!
کارگردان فیلم هیچکس، ایلیا نایشولر، متولد ۱۹ نوامبر ۱۹۸۳ نوازنده و فیلمساز روسی است. وی بنیان‌گذار گروه مستقل راک روسی Biting Elbows و شرکت تولیدکننده Versus Pictures است.
همچنین کارگردانی، تهیه‌کنندگی، نوشتن فیلمنامه، و آهنگسازیِ موسیقی فیلم"هنری جان‌سخت"در سال۲۰15 را در کارنامه خود دارد.
هیچکس، یک اثر یک ساعت و نیمه و در ژانر حادثه‌ای / معمایی / روان‌شناسی، است.
اثر بی‌شباهت با سری فیلم‌های جان ویک نبوده و هاچ منسل می‌تواند شمایل جان‌ویک در میان‌سالی باشد.
نایشولرِ کارگردان نیز، باکمی پختگی بیشتر اما هنوز، عاشق کشت و کشتار به سبک ویدئو گیم است.
نمای آغازین هیچکس، از کهن‌الگوهای روایات جنایی گرفته شده و آن، قرار گرفتن مقابل بازپرس در اتاق بازجویی است.
فیلم با موسیقی‌ای باکلام آغاز می‌شود. کلام موسیقی کارایی مهمی در فیلم دارد چرا که، به مخاطب یک ذهنیت اولیه می‌دهد و آن را آماده اتفاقات پیش رو می‌کند، و در انتهای فیلم که (به جز چند پلان نهایی) در همان پلان آغازین به پایان می‌رسد قضاوت مخاطب را، همراستای نگاه فیلمساز می‌کند.
اثر زمان زیادی را بابت شناساندن محیط و شخصیت‌ها هدر نمی‌دهد و سریعاً مجموعه کنش‌هایی که بیان‌گر روابط عاطفی زن و شوهر و روزمرگی‌هایی که شخصیت اصلی یعنی هاچ منسل(یا همان هیچکس) هر روز با آن دست و پنجه نرم می‌کند را از طریق نماهای بسیار کوتاه با ذکر روزهای هفته نشان می‌دهد.
هیچکس، که قبلاً مخوف‌ترین مأمورمخفی یک سازمان بوده، مردی است که پس از بخشیدن یکی از قربانیانش(که خلافکاری ماهر بوده و پس از آمرزیده شدن توسط وی زندگی‌اش را دگرگون کرده و یک «مرد خانواده» شده است) و سپس سر زدن به او در سال بعدش، تصمیم گرفته که مانند او زندگی کند.
سعی کرده چنین راهی را پیش بگیرد اما از مرز بالش‌هایی که همسرش در بستر دونفره‌شان می‌چیند و روزمرگی‌هایش، کاملاً متوجه می‌شویم که او در این مأموریت (پدر و همسر خوب بودن) شکست خورده است.
او تنها دخترکش را دارد، که عاشقانه دوستش دارد و زمانی که پدرش در کنارش هست از هیچ چیزی نمی‌ترسد.
همین عشق پدر و دختری در نهایت باعث شعله‌ور شدن خشم اژدهای خفته‌ی درون او شده و ماشین کشتار جمعی دوباره روشن می‌شود.
اکشن فیلم سرحال و سرگرم‌کننده است و به خوبی با استفاده از نماهای کوتاه و برش‌های متقاطع بین مکان‌های مختلف هیجان صحنه‌های اکشن را منتقل می‌کند.
مثلاً سکانس درگیری در اتوبوس، به واقع همه چیز سرجای خودش قرار دارد؛ حتی شخصیت اصلی نیز به قدر کافی کتک می‌خورد و به هیچ عنوان یکه‌بزنِ ضدضربه نیست. لحن سکانس حالت جدی‌تری نسبت به کل فیلم دارد و مبارزات تنوع خیلی خوبی دارند. زیرا اینجا از کمربند و نی نوشیدنی، و حتی میله‌های اتوبوس استفاده به جایی می شود، و وقتی که هاچ با خونسردی و آرامش گلوله‌های تفنگش را خالی می‌کند می‌توانیم با او همذات‌پنداری کنیم.
در آثار اکشنی که گلوله حرف اول و آخر را می زند، کاریزماتیک بودن قهرمان یکی از مهمترین عوامل موفقیت فیلم است و به نظر می رسد که باب ادنکیرک(هاچ منسل) تا حد زیادی چنین ویژگی دارد.
کارگردان از ادنکیرک خواسته که تمرکزش را بر زبان بدن معطوف ‌کند و می‌خواهد که بازیگر از این طریق، احساسات و کارهایش را به بیننده نشان دهد.
هرچند ساختار روایی فیلم پیرنگ خطی است اما، روایت فیلم سیر سریعی دارد و بدون معطلی پیش می‌رود.
این روش جلو بردن داستان، باعث شده که نویسنده و کارگردان از وقایع در حال وقوع داستانی به سرعت رد شوند.
چنین دستورالعملی به سادگی باعث"تک بعدی"بودن تمام شخصیت‌ها، حتی خود شخصیت اصلی می‌شود.
برای مثال، رابطه پدر-پسری(در رابطه با خانواده هاچ) خیلی زود در فیلم جایش را به رابطه پسر-پدر سالمند (در رابطه با پدر هاچ) می‌دهد و در نهایت هیچکدام به وضوح مشخص نشده و به درستی شکل نمی‌گیرند.
روایت سطحی و کم عمق با نبود یک افسانه پردازی غنی در دنیای هیچکس، به مقبولیت فیلم صدمه می‌زند،
به طوری که سناریو آن را می‌توان یک سناریو معمولی دانست تا یک سناریو خلاقانه.
اثر از باب میزانسن و دکوپاژ در صحنه‌های مهمِ خودش، نمره قابل قبولی می‌گیرد و به واقع خوب کار شده‌اند.
نورپردازی و استفاده از تضاد رنگی در صحنه های مختلف هم، از جمله مواردی است که قابل اشاره است.
و در انتها باید از عملکرد خوب بدلکاران، کار مناسب تیم گریم، تدوین خوب اثر و صدالبته فیلمبرداری و نورپردازی مناسب که از نقاط قوت فیلم هستند، نام برد.
کلام آخر؛
هر فیلم یک تجربه است و تجربه، بدردبخورترین چیز آدمی! فیلم را ببینید.

به قلم: مصطفی کزازی

حسین مجتهدی این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
 

زمینه‌های فعالیت

تئاتر
سینما

تماس‌ها

mostafa.kazazi6060@gmail.com
mostafakazazi_
mostafakazazi