یادداشت علیرضا شیخان کارگردان نمایش «آلبوم حشرات» در روزنامه آفتاب یزد
http://www.aftabeyazd.ir/6304-%D8%AA%DA%A9%D8%A7%D9%BE%D9%88-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%AC%D9%88%DB%8C-%D8%A8%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D8%A7%D8%B2%D9%87.html
تکاپو برای جستجوی
... دیدن ادامه ››
بدنی تازه
http://aftabeyazd.ir/?newsid=6304
علیرضا شیخان نویسنده و کارگردان- همواره سوالی را از خود میپرسم: چه چیز آدم را مجبور میکند به سراغ تئاتر (هنر) برود؟ به نظرم از یکسو روی آوردن به تئاتر میتواند در لزوم پاسخ به یک نیاز درونی که من آنرا به "دلتنگی" تعبیر میکنم، ریشه داشته باشد. دلتنگی برای چیزی که شاید درگذشتهای دور و فراموش شده باعث آرامش و امنیت بوده و ناگهان چنان غیبش زده که گویی هرگز وجود نداشته است وحالا جای خالی اش روح را آشفته ومضطرب میسازد و این اضطراب گاه چنان شدت مییابد که نمیتوان آنرا تاب آورد و آدمی را به تکاپو و تلاش برای دستیابی و یا لااقل شناخت آن "چیز" از دست رفته وامی دارد. تاکید میکنم وامی دارد، پای یک جوراجبار در میان است. این خلاء در درون انسان منجر به آشوب گشته و پاسخی میخواهد که سکوت کردن را غیر ممکن، و فرد را به تلاش و جستجو کردن مجبور میکند. تلاشی که شاید مدام در یافتن آن "چیز" به شکست بیانجامد ولی باز ادامه یافته و به پایان تن نمیدهد زیرا نمیتوان در برابر خلائی که گفته شد بی تفاوت بود و از جستجو دست کشید. اما از سوی دیگر بیرون از ما جهانی است که به ما خیره شده. با انسانها، موجودات، پرندگان و سنگ هایش و چنان عمیق در چشمان ما مینگرد که آدمی قلبش را زنجیر شده به قلب این جهان احساس میکند. جهان به انسان خیره شده؛ مثل مادری که به چشمان نوزادش وقت شیر دادن خیره میشود و همانند نوزاد که به مادرش وقت شیر خوردن می نگرد. جهان در چشمان ما خیره است مثل یک شکارچی به شکارش و یا مثل شکار که به شکارچی خیره میگردد. جهان همچون محتضر به مرگ و مرگ که به محتضرش چشم میدوزد به چشمان ما چشم دوخته و ما را رها نمیکند. این چشمان خیره چه میخواهند بگویند؟ آدم در برابر این نگاه چه باید کند؟ باید لبخند بزند؟ باید ماشه را بکشد؟ دندانهای تیزش را نشان دهد؟ اشک بریزد؟ تسلیم شود؟ فرار کند؟... تنها میتوان گفت این نگاه توانی برای سکوت کردن باقی نمیگذارد. هرچند که آدمی نمیداند چه باید بگوید و چگونه احساسش از آنچه میبیند را باید بازگو کند و اینکه چطور باید روایت کند قصه اش را از انسان، عشق، جنگ، صلح، مرگ، شادمانی، فقر، ستم... بله،پای یک جور اجبار در میان است، اجبار به بیان کردن. آن چشمهای خیره آدم را به "گفتن" وامی دارد ... از اینجاست که تلاش کردن آغاز میگردد و فرد دست به کنشی (هنر- تئاتر) میزند در جهت بیان چیزی که سکوت کردن را برایش غیرممکن ساخته و سعی میکند تصویر و یا کلمهای برای بازنمایی آن بیابد. این تلاشِ برای بیان کردن و دست زدن به چنین کنشی با خود ضرورتی را به همراه میآورد که در درجه اول بسیاری از شکلهای موجود و پاسخهایی که تبدیل به کلیشه شده را بی اعتبار میکند، از بازنمایی صرف اتفاقات و اخبار و قصههای روزمره سرباز میزند و همچنین زیر بار صرفا سرگرم کننده یا زیبا و خوشایند بودن نمیرود. این تئاتر فرم و بدنی نو را در مسیر پاسخ دادن به خود و جهان جستجو میکند. گیرم چنین تئاتری (هنری) در نهایت نتواند جهان را از درد نجات داده و یا نتواند آرامشی را برای انسان میسر کند ولی ثمرهای قابل لمس و بسیار مهم دارد: نپذیرفتن خوشبختی کلیشهای، آرامش ساختگی و انفعال تحمیلی از دست کسانیکه نمیخواهند آب از آب تکان بخورد و از همینجاست که تئاتر به عنوان یک کنش سیاسی، اجتماعی و حتی اخلاقی بسیار اهمیت مییابد. از اینجاست که نوع برخوردش با واقعیت، نحوه ارتباطش با مخاطب و همچنین فرم و شکلی که در این ارتباط ارائه میدهد بسیار مهم میگردد. چنین تئاتری در درجه اول شکل غالب، تحمیلی و ارگانیزه شده را پس زده و با فرم نامتعارفش به وضعیت منفعل موجود معترض میشود چون نمیخواهد کلاه خوشبختی رایج را بر سر بگذارد و به دروغ بگوید حال من و جهان خوب است و از سوی دیگر مخاطبش را نیز به رهایی از شکلهای غالب (سلطه) دعوت میکند. چنین تئاتری در جستجوی یک بدن تازه است و از فرو کشیدن جهان به دورن خود و کشف دوباره آن و دور ریختن کلیشهها و عادتها و محافظه کاریها پیکره و فرم آرمانی اش را جستجو میکند. تئاتری که در پی یافتن بدنی است که بتوان با آن در برابر چشمان خیره جهان ایستاد و در مسیر رسیدن به این مهم خود را به آب و آتش زده و دست از تلاش و سماجت برنمی دارد...