کار خوبی بود، و انصافاً دارای پیام بود که این بسیار قابل تقدیره، ولیکن برای پرورش آنچه در ذهن نویسنده بود نیاز به دو چیز داشت:
1-منطق درونی قویتر؛ ما درست نمی تونیم با چرایی رفتار بازیگرها و بخصوص بازیگر آنتیگونه ارتباط برقرار کنیم -چه ابائش از دعوایی که دقیقا نمی دونیم چیه (و اساسا یه کارگردان، توی این مملکت بازیگر سالار چطوری می تونه یه کرئون باشه!) و چه عزمش برای چیزی که خیلی خوب لمسش نمی کنیم- دیالوگها نور و موسیقی برای القاء این حس کافی نیستند.
2-اکت بیشتر؛ وقتی قراره کار کوتاه باشه و بخصوص اینکه تقریبا یک سکانس پلان باشه و زمانش هم زمان طبیعی باشه نه زمان روایی، لازمه که کارگردان به چیزهای بیشتری بجز دیالوگ برای ترمیم قلت زمان تکیه کنه، از جمله تحرک، نورپردازی خاص، جلوه های بصری، موسیقی اثرگذار و...، تصور می کنم دکور ثابت مناسب این کار نبود.
در آخر اینکه در کل کار بدی نبود و تهش برای مخاطب چیزی باقی می موند.
«چشمانی که در بینایی نبیند، همان بهتر که اصلا" نبیند.»
کار قابل قبولی بود!
روایت تقابل جوانان ایده آل گرا با میانسالان محافظه کار و شرم درونی که از کوتاه آمدن از آرمان ها برای انسان باقی می ماند!
خسته نباشید به اعضای محترم گروه!