روزی شاه ظالم شخصی بنام (خاندایی) که بسیار طنز مدار هست ، به نزد خود فرا خواند و از او خواست تا ساعاتی بیاید و قونسول (شاه ظالم) را بخنداند. خاندایی اورا به خانه خود دعوت کرد و قونسول دعوت آنرا پذیرفت. اما خاندایی که پولی نداشت برای خانه اش مواد غذایی تهیه کند ، تصمیم گرفت از تاجری بنام (میرزا بیوک آغا واحب زاده) کمک بخواهد و از او پول قرض بگیرد. میرزا نقشه ای کشید تا از طریق باباخان قونسول را از بین ببرد...