جیمز:(خطاب به لورا)به نظر من خجالت چیزی هست که اروم اروم باید بزاریش کنار.همه مردم مشکلات دارند ولی ناامید نیستند.
تام :(خطاب به آماندا) من وارد یک باند قاچاق شدم.مواد توزیع میکنیم. از هرنوعی که فکرش رو بکنی.من دوتا شغل دارم. روزها یک کارگرم، شبها یک حرومزاده عوضی.تازه گیها هم یک محموله گم کردم همه دنبالم هستند.بعد یک بمب میگذارند اینجا، هممون میریم رو هوا.تو هم میری رو هوا زنتیکه غرغروی کثافت.
آماندا: (خطاب به تام) تو به خاطر مامان یک کاری میکنی. یک شونه به اون موهات بزن.کاش حداقل این یک چیز رو ازباباش به ارث میبرد................................................ الان من چیزی گفتم تو بلندشدی سیگار بکشی. ببین چطوری آینده خودتو خراب کردی. اگر جای پول دادن برای سیگار یک کلاس حسابداری میرفتی الان اوضاع احوالمون بهتر بود.
سلام
نمی دونید چقدر حال همگی ما خوبه و چشمامون از شوق دیدن شماها برق می زنه وقتی در آخر اجرا چشم توو چشم شما می شیم. من به شخصه از طرف گروه نمایش باغ وحش شیشه ای ممنونم و متشکر و خوشحال که شماها رو داریم که نفستون به کاراکتر ها جون میده و به ما انرژی. دوست داشتیم این اجرا حالا حالاها رو صحنه باشه، اما زمان کم و نمایش رو به اتمام. هر چه در توان داریم میذاریم تا نمایشی آبرومند، در خور شما و نمایشنامه نویس این اثر تنسی ولیامز اجرا کنیم. متشکرم از تمام حمایت های شما. به امید دیدار در روزهای پایانی. دوستتون داریم بسیار.
ارادت
ابراهیم عزیزی