در یک خانوادهٔ سطحپایین آمریکایی، مادری (آماندا) با پسر و دخترش، «تام» و «لورا»، زندگی میکند. پدر این خانواده، که ظاهراً تمایل به فرار از قیود زندگی خانوادگی داشته، مدتی است زن و دو فرزند خود را رها کرده و به نقطهٔ نامعلومی رفتهاست. مادر و دو فرزندش هریک در خیالات واهی و احساسات خود زندگی میکنند. مادر کاری ندارد، جز این که شب و روز از گذشتههای پرموفقیت خود تعریف کند؛ و پسر، جز این که به فکر شعر و شاعری و دیدن فیلم در سینما باشد و به کار اصلی خود (کفاشی) بیتوجهی کند، فکر دیگری ندارد؛ و دختر، که دارای نقص جسمی در پای راستش است، شدیداً از این نقص رنج میبرد و در نتیجه ارتباط خود را با همهٔ مردم قطع کرده، تعدادی مجسمههای کوچک شیشهای از حیوانات کوچک جمعآوری کرده و در گوشهٔ خانه برای خود «باغوحش شیشهای» درست کرده و ...
یادداشت کارگردان:
آدمی در طول حیات چندین ساله اش؛ به جبر سرنوشت، گاه زنده است و گاه به لطف عشق، زندگی می کند و مرز میان آن دلهاییست شکننده که گاهی زیر نور هلال ماه آرزوها، میدرخشد و گاهی وحشیانه ریشه باغ مهربانی را می سوزاند.
و آنچه ما را در انتخاب مردد کرده، انسانیت است.
این نمایش شرح انتخاب انسان هاییست برآمده از وجدان های مبتلا به سرنوشت، که گاهی می شکنند و گاهی شکسته می شوند.
گاهی درخشان زیر نور و گاهی تاریک در دالان یک زیرزمین مدرن تر از مدرن ....
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواریاست برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفتوگو درباره زمینههای علاقهمندی مشترک، خبررسانی برنامههای جالب به همدیگر و پیشنهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید