در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال فیلم جهان با من برقص
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:16:57
بها: ۵,۱۰۰ تا ۷,۰۰۰ تومان
دوستان جهانگیز برای آخرین تولد او دورهم جمع شده‌اند. این موقعیت موجب می‌شود آن‌ها درباره زندگی و خودشان فکر کنند
سبک
درام

گزارش تصویری تیوال از اکران مردمی فیلم جهان با من برقص / عکاس: آرمین احمری

... دیدن همه عکس‌ها ››

گزارش تصویری تیوال از اکران مردمی فیلم جهان با من برقص / عکاس: فاطمه تقوی

... دیدن همه عکس‌ها ››

آواها

«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

جهان، با من برقص، روایتی ساده و روان از روزگاری است که ما در آن زندگی می کنیم. روزگاری که حالِ خوشِ آدم ها، اولویت زیستن است و گویی پایان فیلم ... دیدن ادامه ›› یا پیام فیلم جایی است که احسان، بر پیشانی حمید بوسه می زند. چون حمید، خودش را و واقعیتش را و از همه مهمتر حالِ خوشش را زندگی می کند. هرچند از حمید سن و سالی گذشته است، اما می خواهد حالِ خودش را داشته باشد. گره اصلی داستان، تقابل هاست و نویسنده با همین تقابل ها که قرار است با محوریت نبودن جهانگیر باشد، تماشاگر را تا آخرین لحظات منتظر نگه می دارد. البته که گره جهان همان اول داستان باز میشود. دورهمی برگزار شده است برای آخرین روزهای زندگانی جهان. گره داستان از جایی شروع میشود که فرخ و احسان درگیر هستند. تقابل آنها با حضور نسیم پایان می یابد. تقابل بعدی و یا حتی تقابل های بعدی که جهان را دلسرد می کند و اورا به همسخنی با گاوش وامیدارد(شبیه به داستان اندوه از چخوف)، در نهایت گره هایی هستند که تماشاگر را به دنبال می کشند. مثلا رضا و نیلوفر، هر چند نگران جهان هستند، اما حالِ خوششان فراموش نمی شود. این موضوع برای آسا و شایان هم هست. شاید حتی بتوان گونه ای از آن را برای ناهید و حمید هم متصور بود. ناهید با عکس گرفتن از جهان، حال خوشِ آینده اش را به تصویر می کشد. شاهکار داستان را می توان همین جا دانست و احتمالا از اینجا به بعد جهان، آسوده می شود و همه را به حالِ خوشِ خودشان وا می گذارد. جهان، حالِ خوشش لحظه تولدش و توصیه به دوستانش است. و ای کاش ما همه گی به زندگی مدرن و حالِ خوش آدم ها اهمیت بدهیم و بیخیال شویم هر آنچه را که مانع حال خوش لحظه است....
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گمان کنم بیش از 25 سال پیش بود. زمانی که دانشجو بودیم. روزی با رضا و محمد و هادی و سعید و سیروس و ده دوازده نفر دیگر از دوستان، راهی ارتفاعات ... دیدن ادامه ›› ماسال شده بودیم. سوار بر مینی بوسی آبی رنگ که به همت آقای زارع (مدیر انوقت امور دانشجویی دانشگاه گیلان و همکلاسی مان) در اختیار مان قرار گرفته بود. پیچ خم جاده های شمال را بالا می رفتیم. در مه. در پیچ و تاب. از لابه لای گله های گوسفند . از لابه لای ابرهایی که خودشان را رسانده بودند کف اسفالت و سینه شان را میسابیدند روی دانه های خاک. به پیشنهاد سیروس قرار شد هر کس چیزی بنویسد بماند برای یادگار از این لحظه. کاغذ و قلم را برداشتم و از شیشه به بیرون نگاه کردم. جاده همانطور زیر پاهایمان در بلندای مه و ابر پیچ می خورد. مینی بوس ما با همه ی شلوغی اش، از جاده می گذشت و لحظه ای بعد سکوت مطلق و مه و صدای درختان، همه ی جاده پشت سرمان را در بر میگرفت. من نوشتم:
هیچ چیز مانند جاده تنها نیست
می رود ولی همیشه هست
می برد ولی همیشه هست
حالا از آن روزها سالهاست که می گذرد. نشسته ام جلوی تلویزیون و نگاه می کنم به مینی بوس قرمزی که هر از گاهی در نمای دور یا نزدیک از وسط یا کنار فیلم می گذرد. جاده ی باریک را طی می کند و از آن سوی قاب تصویر خارج می شود. بی انکه بداند جهان دارد تمام میشود. بی انکه بداند جهان دارد کنار دوستانش، آخرین جشن تولدش را می گرید، بی انکه بداند جهان دارد درد دلهایش را با گاوش می گوید و بی انکه بداند جهان دارد آخرین یاداشتش را می نوسید. مینی بوس قرمز همچون خون، درون رگ های جاده راه می رود بی انکه چیزی بداند. بی آنکه چیزی برایش مهم باشد. بی انکه بایستد. مسافری سوار می کند، می رود، پیاده می کند، می رود، گویا این وسیله ساخته شده است برای رفتن. برای در جریان بودن. برای نایستادن.
جهان با من برقص سروش صحت هرچند یک فیلم کاملا متوسط است و ایده اش هم نیز خیلی بکر و تازه نیست اما روایت ساده و صمیمی اش همان حال و هوای نوشته ها و یاداشت های سروش صحت را دارد. آرام، ساده، بی الایش و خیلی روزمره! جدا از حرف های خیلی فلسفی به زور قرار داده شده در قاب دوربین. شاید همین سادگی و بی آلایشی به نقطه آشیل فیلم تبدیل شده باشد و آن را از این بخش آسیب پذیر کرده است. سوژه و موضوعی که آقای صحت انتخابش کرده است درست است که خیلی تکراریست اما می تواند بسیار جذاب و دیدنی باشد. دیدنی از این منظر که می تواند ما را به فکر فرو ببرد و به تامل وا دارد. به راستی اگر هرکدام مان روزی بفهمیم که دو ماه دیگر خواهیم مرد چه کار خواهیم کرد؟ چه کسانی را دوست داریم دوربرمان باشند؟ دوست داریم چه کار هایی را انجام دهم. اصلا آن چند روز و یا چند ماه چگونه طی خواهد شد. اندوهی که در عمق رفتار های جهان با بازی خوب علی مصفا دیده می شود، آیا در ما هم همانگونه چهره نمایان خواهد کرد؟ اعتراض مان به همانگونه خواهد بود. جایی از فیلم علی مصفا می گوید "همه ی چیزهای بد شهر و زندگی شهر نشینی را گذاشتم و امدم در دل طبیعت زندگی سالمی داشته باشم اما نتیجه اش این شد!" به راستی اگر هر کدام مان در این موقعیت قرار بگیرد چنین اندوهی در دلمان سایه می افکند؟ تا کی این اندوه ادامه خواهد داشت؟ آیا ما هم هرکاری می کنیم نخواهیم توانست مرگ رو دوست داشته باشیم؟ آیا ما هم در روزهای آخر، از مرگ نخواهیم ترسید همانگونه که جهان در یاداشت های آخرش نوشته بود. در آن روزهای اخر ما هم دوست داریم همه، توجه شان به ما باشد ؟ به راستی در مواجه با مرگ هرکدام مان چه شکلی خواهیم بود؟ دلمان برای کجا های زندگیمان تنگ خواهد شد؟مرگ همانجور که جهان می گوید دوست داشتنی نیست! سیاه است! زشت است! از هر منظری که بدان خیره شوی، بی قواره و دردناک است! ترس برانگیز است. اما جهان بدون جهان، جهان بدون ما هم ادامه خواهد داشت. مینی بوس قرمز بدون ما هم در جاده های سرسبز بی رحم راه خواهد رفت! سعید و رضا و محمد و هادی هم بدون من زندگی خواهند کرد همانطور که دوستان جهان هم بدون اون زندگی کردند، بعد از انها هم آدم های بعدی ،بعد آدم های بعدی! بعد آدم های بعدی!
همه ی ما خیلی زور بزنیم تا پدر بزرگ ها و مادربزرگ ها مان رو در یاد داشته باشیم و این غمناکی ما از مرگ را صد چندان می کند. جهان بدون ما بی هیچ گونه تغییری به راه خود ادامه می دهد! در توئیتر یکی نوشته بود: آرام باش! به هیچ چیز فکر نکن ! الان سال 1499 است . و ما سالهاست که مرده ایم! و چه اندوه بزرگی!
جهان با اینکه همه ی اینها را می داند، با اینکه اندوهگین است، با اینکه دلش برای همه چیز این دنیا تنگ می شود، با اینکه همه ی این دوستان به قول خودش گاوش! دلتنگش خواهند شد، در آخرین سکانس بر فراز کوه، جایی که آن سو تر سموفونی مرگ را برایش می نوازند و مینی بوس قرمز بی خیال از همه جا به راه خودش ادامه میدهد، ازجایش بلند می شود و دست در دستان پژمان جمشیدی الکی خوش! به رقص در می آید. "وقتی ای دل! به چشمان غزل خون میرسی خودت رو نگه دار! وقتی ای دل به گیسوی پریشون میرسی خودت نگه دار! ای دل دیگه بال و پر نداری....
دوربین به عقب می رود. صدای خواندن دوستان جهان روی سمفونی نوازان مرگ تمام میشود و بی وقفه ای در موسیقی فیلم ،صدای رقص جهان به سمفونی مرگ پیوند می خورد. با خاطره ای از جهان که در آن از اولین اجاره خانه اش می گوید و اینکه پول پیش را از یکی از دوستانش قرض کرده بود و بعد وقتی که می خواست برگرداند، دوستش نگرفت و به او گفت : این قرض تویه به نفر بعدی و اون به نفر بعدی. فیلم با آخرین جمله ی جهان تمام می شود: الان دارم فکر می کنم من تو زندگیم چیزی به بعدی ها دادم؟ کاش داده باشم بعد برم! ..... کاش قبل از اینکه به انتهای سفرمون تو این جهان برسیم به این فکر کنیم که آیا چیزی به بعدی ها دادیم یا خیر؟...
جهان با من برقصِ سروش صحت، هرچند یک فیلم متوسط است،هر چند می توانست بهتر و زیبا تر باشد اما چیزی است که سروش صحت به بعدی ها داده است! هرچند یک چیز کوچک! درست مانند آن برنامه کتاب بازش که گوشه ای از کتابی را می خواند و کنار میایستاد تا ما خودمان بقیه اش را بخوانیم و از آن لذت ببریم. به عقیده من دیالوگ های خوب، بازی های تقریبا خوب که تلاش می کردند خیلی معمولی به نظر بیایند، موضوع خوب و تلنگر خوبی که سروش صحت به ما زد می توانست از این بهتر و قشنگ تر شود اگر نویسندگی قوی تر و محکم تری داشت. ضعفی که همیشه تاریخ گریبان آثار ایرانی را گرفته است و خواهد گرفت.
جهان با من برقص سروش صحت را دوست داشتم و با جهانش روزهای آخر زندگی ام را کنار دوستانم و آنهایی که دوست شان دارم، زندگی کردم، دلتنگ شدم،به کار دنیا و سرنوشت لعنت فرستادم،ترسیدم از سیاهی مرگ،با آن کنار آمدم و پذیرفتم که مینی بوس قرمز رنگ چه من باشم و چه نباشم در جاده های زیبای پر پیچ خم به راه خودش ادامه خواهد داد.
با جهان با من برقص سروش صحت دلم برای دوستانم تنگ شد و آرزو کردم کاش بتوانم چیزی در پایان این سفر به بعدی داده باشم....

مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

به مأمنی رو و فرصت شمر ... دیدن ادامه ›› غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق

بیا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
حکایتیست که عقلش نمی‌کند تصدیق

اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق

حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق

اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق

به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی‌کند تحمیق
۱۵ تیر ۱۳۹۹
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اونقدر روان و زیبا و دلنشین بود که دلم میخواست هیچ وقت تموم نشه و برنگردم به دنیای واقعی
تو این شرایط غمگین و عجول دنیا، این حجم از آرامش واقعا لذتی وافر داشت