خلاصه داستان:
«جری» به پارک مرکزی شهر میرسد و در آنجا با « پیتر »که در گوشه ای خلوت روی یک نیمکت مشغول خواندن کتاب است آشنا می شود . علی رغم پاره ای سوء تفاهم آن دو با یکدیگر گرم میگیرند و جری از حوادث بسیار زندگی اش میگوید. پیتر ماجرای زندگی جری را جدی نمیگیرد. جری میخواهد که پیتر آنجا را ترک کند ولی پیتر که نیمکت را مال خودش میداند راضی به این کار نمیشود آنها سعی دارند که برای تصاحب نیکمت با یکدیگر وارد جنگ شوند که ..