دومینو در ابدیت زمان حال جاری است
روزنامه آفتاب یزد- مورخ 29 فروردین 1394
شبنم آقایی نژاد
نگاهی به نمایش دومینو به کارگردانی مهتاب صفدری
دومینو به نویسندگی محسن زمانی و کارگردانی مهتاب صفدری که این روزها در تماشاخانه انتظامی
... دیدن ادامه ››
خانه هنرمندان درحال اجراست، بیش و پیش از هر چیز از طرحی داستانی بهره می برد که ساختار منسجمی دارد. در متن نمایشی اتلاف وقت صورت نگرفته است و حوادث با ترتیبی منطقی رخ می دهند. هرچند دومینو از اساس نمایشنامه ای فانتزی دارد اما رخداد حوادث در بدنه نمایشنامه کاملا قابل باور هستند. دومینو پر است از پیچش و نقاط برگشت و بحرانی و همین است که تماشاگر را تا انتهای اجرا جلب می کند. دومینو به جای آنکه با معرفی شخصیت ها آغاز شود- به جز معرفی بسیار موجز ابتدایی- با بحران اولیه روایتش را شروع می کند. سپس به صورت فلش بک بازمی گردد به زمان قبل از حادثه و سلسله رخدادها را تا زمانی که دوباره به همان بحران اولیه برسد، مرور می کند. مارجوری بولتون عقیده دارد که تنوع، وسیله ای دراماتیک برای ارتقای حسی نمایشنامه است. این تنوع چه در لحن، چه در دیالوگ ها و چه در شخصیت ها و کنش نمایشی به تمامی در دومینو وجود دارد. گرچه این تنوع تنها مختص نمایشنامه نیست و در کارگردانی اثر هم به وضوح دیده می شود و این خود یکی از دلایل اصلی جذابیت نمایش است.
معمولا قالب نمایشی، تماشاگر را در درک و تفسیر متن پوشیده ای که در پشت متن مشهود قرار گرفته است آزاد می گذارد- به عبارت دیگر وی را در موقعیت همان کاراکتری قرار می دهد که مورد خطاب واقع شده است. لذا تماشاگر می تواند به جای آنکه صرفا شرح و وصف احساسی را بخواند یا بشنود آن احساس را مستقیما تجربه کند. تماشاگر در واقع در هنگام تماشای دومینو، انگار داخل گود قرار گرفته و مستقیما با رویدادها رودررو می شود.
برخلاف بسیاری از نمایش هایی که از دید تماشاگر به بازگویی رویدادهای گذشته و خاتمه یافته گرایش دارد، دومینو در ابدیت زمان حال جاری است، در «اکنون» و «اینجا»، نه در «آن وقت ها» و «آنجا».
آنچه در دومینو اتفاق می افتد این است که نویسنده به خوبی توانسته است حد و حدودی برای فراز و فرود زبان نمایشنامه تعیین کند و در درون این محدوده نوسانات سطح زبان را مطابق با دیدگاهی که نسبت به کاراکتر یا صحنه خاصی اتخاذ می کند تنظیم نماید. با این حال «زبان» به هیچ وجه تنها وسیلهی کاراکترسازی موجود در «دومینو» نیست. کنش شخصیت ها حتی به شکلی برجسته تر از زبان سبب ایجاد کاراکترهای گوناگون می شود. طراحی گریم و لباس و همچنین حرکات بازیگران همگی در ساختن این کاراکترها تأثیر بسزایی دارند. همانگونه که هر نویسنده ی ماهری برای هر کاراکتری سبک گفتاری مختص خودش دارد، در اینجا کارگردانی هم بر هر کاراکتر اصلی ویژگی های منحصر بفرد خودش را دارد؛ ظاهرا دومینو داستان سه خانواده از یک شهر است اما در مقیاسی بزرگتر و با توجه به نمادپردازی های استفاده شده در نمایش، این سه خانواده هرکدام نماینده گروهی از انسانها با طبقه خاص فرهنگی و اجتماعی هستند که البته نه در یک شهر، بلکه بدون شناخت یکدیگر و آگاهی از وجود هم در دنیایی مشترک زندگی می کنند.
به رغم آنکه حرکت بر جنبه ی تصویری و نمایشی یک اثر دراماتیک می افزاید و آن را چشمگیرتر می کند، با اینحال، باید در نظر داشت که هر حرکتی قادر به انجام چنین امری نیست؛ و چه بسا چنانچه حرکتی نسنجیده و بی مناسبت به کار گرفته شود از اثر اولیه ی نمایش نیز تا حد زیادی بکاهد. حرکات بی اهمیت که در تفهیم محتوایی نقشی ندارند و عمدتا موجبات از هم گسیختگی ذهن تماشاگر و کسالت روحی او را فراهم می آورند و سبب مغشوش شدن خصوصیات اشخاص بازی و به تأخیر افتادن پیشرفت وقایع نمایش می شوند، در دومینو جایی ندارند. حرکات بازیگران به گونه ای با ظرافت طراحی شده که بتواند در معرفی شخصیت ها، خلق فضا و پیشبرد داستان مؤثر باشد.
همانگونه که پیشتر هم اشاره شد، استفاده سمبولیک از اشیا و نشانه ها در دومینو آشکار است. اینها سمبولیسم جاری در نمایش ممکن است در برخی جاها از نمایشنامه حاصل شوند اما مشخصا در بسیاری از صحنه ها این کارگردان است که استفاده از نمادها را به نوعی ابزار هوشمندانه برای بیان مفاهیم مورد نظرش تبدیل کرده است.
مربع نمادی است از زمین در برابر آسمان (دایره) و در سطحی دیگر نمادی است از جهان مخلوق (زمین و آسمان) در برابر خلق ناشده و خالق؛ به عبارت دیگر آنتی تزی است از عالم متعالی. حرکت بازیگران در نمایش دومینو به شکل یک مربع دور صحنه نشان دهنده آن است که آنچه در عالم نمایش اتفاق می افتد همه اتفاقات دنیوی است، قرار نیست نمایش به عالم ماورا پیوند خورد، همه چیز این جهانی است و هر آنچه روی می دهد قرار است در حوزه معادلات همین جهان مورد بررسی قرار گیرد.
از سوی دیگر استفاده مکرر از روزنامه و کتاب که نماد دنیای روشنفکری است، آن هم توسط شخصیت های بازی که سنخیتی با کتاب و کتابخوانی ندارند، نشان می دهد که کارگردان به وضعیت روشنفکران یا شبیه روشنفکران حال حاضر به شدت اعتراض دارد. ورنون که درواقع دومینوی اولی است که سبب ریزش سایر دومینوهای بازی می شود، تنها شخصیتی است که کتاب می خواند، عینک زده است، مدام ایده دارد و درحال فکر کردن است. اما همو است که درواقع سبب نابودی شهر و به بیان دیگر جامعه می شود، آن هم نه با یک مانیفست اشتباه و یا تصمیمی فکر شده بلکه از طریق انجام عملی احمقانه و پیش پاافتاده که درظاهر بسیار کم اهمیت به نظر می رسد. دیگر شخصیت های نمایش نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ خانواده ثروتمند جارویس، همواره بدون توجه به حقوق دیگران برای آنها تصمیم می گیرند. و بخصوص جینی جارویس که خودخواهی اش حد و مرزی ندارد. و سرانجام خواهران پیرس که به لحاظ اعتقادی کاملا مخالف هم هستند اما در نهایت و چه آنکه افراط کار است و چه آنکه لاقید سرنوشت یکسانی پیدا می کنند.
استفاده از رنگ های یکسان برای لباس بازیگران، ایده بسیار خوبی است که سبب می شود این اندیشه به تماشاگر منتقل شود که «جزئیات است که آدم ها را متفاوت می سازد». درست همان طور که آدم های مختلف دومینو با تمام تفاوت های ظاهری و شخصیتی که دارند، به جلدی درآمده اند شبیه به هم. جزئیات است که اینها را متفاوت میکند. خصوصا در دنیای امروز و با پیشرفت تکنولوژیک که سبب می شود آدم ها روز به روز بیشتر به هم شبیه شوند. زیرا امروزه دیگر منابع یکسانی در دسترس همگان است، این منابع هم تأمین کننده مایحتاج ظاهری و پوششی آدم هاست و هم منابعی است برای ایجاد سلیقه و ندرتا تفکر.
استفاده از سه رنگ بنفش، زرد و قرمز برای کلاه گیس بازیگران نیز کاملا هوشمندانه است. بنفش از روزگار فنیقی ها، نمادی است از سلطنت، قدرت و شکوه. زرد با آنکه در فرهنگ های گوناگون معانی متفاوتی دارد اما رویهرمفته شاد و نشاط آور است و برای خانواده وودراف مناسب می باشد اما همین رنگ نشاط آورِ زرد اگر در طولانی مدت در معرض دید قرار بگیرد به افسردگی بیننده می انجامد، درست همان طور که خانواده وودراف با ماتم از دست دادن یکی از اعضای خانواده کار خودشان را در نمایش به پایان می برند. قرمز گرچه رنگی است سرزنده اما از دیرباز آن را نماد خطر می دانسته اند. معمولا از این رنگ به عنوان هشدار استفاده می شود و استفاده از چنین رنگی برای خواهران پیرس و بخصوص با توجه به متن نمایشی که آنها پیش از اقدام به انجام عمل خود، بارها روی صحنه می آیند و به لئوناردو هشدار می دهند، خود نشان از دقت کارگردان و طراح گریم در انتخاب این رنگ دارد.
بازی مجموعه بازیگران قابل قبول و دلنشین است. هیچ کدام ضعف اساسی ندارد و همه توانسته اند با شخصیت هایی که در حال ایفای نقششان هستند ارتباط برقرار کنند. معمولا در کارهایی که حال و هوای فانتزی دارد، بازیها یکدست از آب در نمی آیند چون درک بازیگران از میزان فانتزی قابل قبول در نمایش متفاوت است، اما مشخصا در دومینو هدایت بازیگران به نحوی صورت گرفته است که در دنیای فانتزی قرارداد شده هیچ یک از بازیگران از حدود این قلمرو خارج نمی شوند. گرچه طبیعی است که در میان این گروه بازیگران کسانی هستند که بازی شان بیشتر از بقیه به چشم می آید. سهیل قنادان، فاطیما نوفلی، امیر محمدی و طاها محمدی همگی توانسته اند کاراکترهایی جذاب برای مخاطب بیافرینند اما کاراکتری که سینا کرمی آن را بازی می کند، جدای از تفاوت هایی که ورنون از اساس با دیگر شخصیت های نمایش دارد، در برخی از صحنه ها پررنگ تر به نظر می رسد. استفاده فوق العاده کرمی از میمیک و بدنش سبب شده که ورنون آزادتر از دیگر شخصیت ها روی صحنه «زندگی» کند. با اینکه مشخصا برای این کاراکتر لحن و حرکات خاصی از پیش تعیین شده است اما کرمی با ایجاد تنوع در همان طراحی اولیه توانسته است ورنونی بسازد که با وجود همه اشتباهاتی که در طول نمایش انجام می دهد اما همچنان و تا پایان دوست داشتنی باقی بماند. علی احمدی، در نقش لئوناردو نیز به خوبی توانسته است از پس روایت داستان بربیاید. به نظر می رسد که او شگرد ایجاد رابطه با تماشاگر را کشف کرده و به خوبی از آن بهره می برد. روایت کردن آن هم در چنین نمایشی که سرشار است از صحنه هایی متنوع که با ریتمی تند جلوی دیدگان تماشاگر در حال وقوع است، می توانست به نقطه ضعف این نمایش تبدیل شود و سبب از دست رفتن تمرکز تماشاگر شود. شیرینی و جذابیتی که احمدی به روایتش بخشیده، سبب شده که تماشاگر از همان ابتدای کار با او ارتباط دوستانه ای برقرار کند و ناخودآگاه تا پایان با او همراه بماند. بازیگر نقش ادی نیز با اینکه بسیار جوان است اما بازی خوب و دلنشینی ارائه می دهد و سرانجام ارسطو خوش رزم، که بیش از هر کس دیگری تماشاگر را شگفت زده می کند. این شگفت زدگی البته تا حدی مدیون شخصیتی است که او در حال ایفای نقشش است، اما ظرافت هایی که او به این کاراکتر اضافه کرده است، سبب شده که تماشاگر خصوصا عام بیش از هر کس دیگری با ادنا ارتباط برقرار کند. گرچه در برخی صحنه ها که عمدتا هم خنده آور هستند ممکن است بازی او اغراق شده و کمی کاریکاتور گونه به نظر برسد اما با این حال خوش رزم هرگز از قوانین دنیای فانتزی دومینو تخطی نمی کند. البته به خنده انداختن تماشاگر نیست که او را به بازیگری شاخص تبدیل کرده است. هوشمندی او در استفاده از بدنش با توجه به ویژگی های خاص کاراکتر ادنا و البته هوش و ظرافتی که در اجرای حرکاتش به کار می برد از دلایلی است که بازی او را چشمگیر کرده است. طراحی صحنه با توجه به فضای کار بسیار کاربردی است. هیچ چیز زایدی در صحنه به چشم نمی خورد و همان اندک وسایل صحنه نیز همگی درجای درست خود استفاده شده اند و در هماهنگی کامل با دیگر اجزای نمایش هستند. موسیقی آغاز و پایان نمایش نه تنها بسیار تأثیرگذار است بلکه سبب ایجاد حس و افکاری ادامه دار در تماشاگر شود.
همانگونه که زیگفرید ملشینگر معتقد است شوخی و طنز یکی از اساسی ترین پایه های تئاتر را شتکیل می دهد. برای اینکه چیزهایی را در تاریخ و زمان معینی به استهزا می گیرد، چیزهایی که زمان نمی شناسند و در آینده نیز به عنوان مسائلی پیش بینی شده باقی خواهند ماند: حماقت. و چه احمقند آنهایی که تصور می کنند انسانها یک روزی دست از حماقت هایشان برخواهند داشت... دومینو به کارگردانی مهتاب صفدری درست مطابق همین اصول پیش می رود، شوخی می کند، طنز می آفریند و حتی از ریشخند و گروتسک بهره می برد و
بیش از هر چیز حماقت آدم ها را به سخره می گیرد.