روزهای تعطیل گالری: شنبهها
چگونه میتوانی به راه دیدن، ترانه ساز کنی؟ در جهانی که رو به سوی تاریکی و تلخی دارد؟
ترانههای هزار پچواک: جایی استادی رنسانسی، جایی نقش پرنده، که به نجوایِ مرغ سرِ شاخسار بر ظرف نِشسته تا آبِ درونش پاک شود، روان شود، نور شود! تا چشم عاشق ببیندش، تا شمشیر خونریز ببیند و پرنده راه ببندد و شمشیر برود و خون نریزد.
تا خم تیز سفاک شمشیر، ماه شود؛ -دلباخته و آبی و شرمخو- بنشیند بر گوشهی «بوم» تا دلِ باخته بیاید و در چشمهی رنگِ «نون» و «ی» غوطهور شود، تا پاک شود، از گردِ بیابانِ درهمپیچیدهی خاک و رنگ.
بگذار شاعر شعر بسوزاند و در مِجمر، هجرانی دل سوخته بگرداند و میان یاران بخش کند!
شعری در ستایش انسان، در ستایش آرزو، شعری به صد زبان، به صد رنگ و شکل؛ شعری برای دیدن.
این را دیدی؟ این را هم و اینجا را هم؟ بیشتر ببین! باز هم و باز هم!
این روح سرگردانِ نقاشِ عاشق است، که سرزمین گم کرده و شور و سودای سرگردانی در آب و خاک و آسمان میگرداند.
این قلمِ راهگمکردهی خط نویس تاریخ است که راههای بیابانِ جان را به قلمی رمزی بر تهیگاه سرزمین، خال کوبیده است.
موسیقیِ هم آوایِ نوازشگرِ نقش و رنگ و نشان اینجاست.
متنی به تحریر عتیق حضرت حافظ و تقریر نوی ابراهیم حقیقی؛ برای چشم؛ که با چشمانت ببین. اینجا دلِ باخته بر مِجمر بوم، آهنگ شور برانگیخته، تا ببینی و بدانی!
پاییز 1395
بهرام کلهرنیا
تهران
منبع: سایت گالریاینفو