شهر، مجموعه ی ناپیوسته ای است که در
وصل می کند؟ این خیابان های بلند و باریک، پیاده روهای کوچک و بزرگ، پل های هوایی مرتفع و کوتاه،
خانه های روشن و تاریک، ایستگاه های اتوبوس و مترو، زیرگذرها، تونل ها، این همه شلوغی ها و سکون ها چگونه
درمی آویزند؟ « من » به یکدیگر می آمیزند و در « من » در
تو آن ها را بهم می آمیزی
ای عشق، ای شادی، ای ترس، ای غم؛
را تبدیل به مرکزِ شهر کرده اند. خیابانی که در آن عاشق شدم؛ کوچه ای که « من » تو و تمامی احساساتی که
غم هایش مرا تا ابد رها نمی کند؛ میدانی که پر است از ترس های خفته آشوب ها و شورها.
تو آن ها را بهم می آمیزی ای خاطرات من!
تو و آن ها که رفته اند، یا مانده اند، یا خواهند آمد. آ نها که شهر و من با آن ها پر از عشق و شادی و غم و ترس
شهر می شوم؛ شهر تنِ « من » . می پیوندد « من » با « من » بودیم و خواهیم بود؛ و این شهر، شهر پاره پاره در
می شود. « من »